ناسيوناليسم در ايران

و

(مسئله‌ملي درکردستان)

  يوسف اردلان

 

مقدمه‌:

مطلبي را که‌ملاحظه‌ ميکنيد تنظيم شده گفتارهائي است که‌ در چند سال گذشته از(2001) به‌ بعد چه‌ بصورت سمينار يا تجمع‌هائي ازياران و دوستان علاقمند به‌ بررسي مسئله‌ ملي و يا جلسات پالتاکي در همين زمينه‌ بيان شده است. بنا به توصيه‌ رفقا و دوستان تصميم به‌ تنظيم وانتشار آن گرفته‌ شد، چرائي اين‌امرضرورت بحث‌‌‌‌ دايم‌ و بيان ‌نظرات گونا‌گون بر سر مسئله‌ ملي است. زيرا هر چه بيشتراين مطلب به شيوه‌های  گونه‌گون حلاجي وجنبه‌هاي مختلف آن بررسي شود بي شک گام مثبتي خواهد بود در ارائه‌ راه‌ حل‌های ممکن.

نگارش صدها اگر گفتە نشودهزاران مطلب  در دهه‌ اخير در ايران نشانگر ضرورت توضیح و بحث‌های هرچە گستردە تر این موضوع است. توضيح و تحليل اين مقوله‌ از زواياي مختلف به‌ روشن شدن و درک پديده‌ اي بنام"ملت ايران"و همچنين"ملت های موجود در کشور ايران" آن گونه‌ که‌ هست کمک خواهد کرد .

عده اي از باستاني بودن و بديهی بودن پديده‌ "ملت ايران" آن چنان صحبت ميکنند که‌ گويا واقعيتي روشن و حقيقتی بديهی است کە شک کردن درآن گناە کبیرە بە‌حساب می‌آید.

 دراين نوشته‌ تلاش شده است روند شکل گيري پديده (ملت ايران) وهمچنين شکل گيري کثيرالمله‌ بودن کشور ايران مورد توجه‌ قرار گيرد، و در اين راستا مسئله‌ ملي در کردستان به ‌عنوان شاخص مورد توجه‌ قرار گرفته‌ است. مسئله‌ ملی درکردستان از اين رو مورد توجه قرار گرفته است چون مبارزه‌ براي حل مسئله‌ ملي درکشور ايران، در اين منطقه‌ دهها سال است پيوسته‌ ادامه‌ دارد.

 حل مسئله‌ ملي يا رفع ستم ملي در هر مورد معين روش وچگونگي خاص خود را ميطلبد. نقطه مشترک حل مسائل ملي حق ملل در تعيين سرنوشت خويش است. اما چگونگي راه حل را صرفا شرايط موجود داخلي ملل تحت ستم يعني رشد اقتصادي و روابط توليد، سطح مبارزات سیاسی واجتماعي، سنن وعادات وهمچنين شرايط سياسي بين المللي و... تعيين خواهد کرد. نسخه‌ ثابتي براي حل مسئله‌ ملي تمام ملل تحت ستم وجود ندارد، به‌ عبارت ديگر راه حل معين مسئله‌ ملي ‌در رابطه با ملتي مفروض بايد در انطبا‌ق با خواست مردمان آن ملت تعيين شود. يعني  در نهايت توده‌ مردم باشند که‌‌ سقف سياسي مشترک خود را انتخاب  کنند .

  اين نوشته‌ تنظيم شده‌ي چند گفتار است و به هيچ وجه صفت متن تحقيقي را نميتوان به‌ آن داد اگر چه بي ماخذ هم مطلبي ارائه‌ نشده است. در مواردي که‌ ماخذ در دسترس بوده‌، نقل قول مستقيم است و کوشش شده که‌ در همانجا ماخذ مربوطه‌ ذکر شود، و در پايان ليستي از متوني که‌ در تهيه اين گفتارها ازآنها استفاده شده ضميمه‌ شود، از اين رو تمام نکات مطرح شده دراين متن بمثابه‌ موضوعاتي براي بحث وتحليل عرضه‌ می‌شود، باشد که‌ در تقا بل نظرات گوناگون و در آميزش با نظرات همگون گامي در روشن شدن اين امر مهم برداشته‌ شود.

چنانکه‌ اشاره‌ شد اين متن تنظيم شده‌ چندين گفتار و نشست است از اينرو گاه به‌گاه‌ مطالبي تکرار شده است. تا آنجاکه‌ درتوان بودەاست، نکات مکرر را بە حداقل رساندە‌شدەاست ولي در بخشهائي بدليل نگسستن مطلب از حذف مطلب مکررصرفنظرشدە است. ظريفي گفت: "خواندن ‌مکرر يک جمله‌ به‌ کسي آسيبي نمي‌رساند نگفتن ها است که‌ ضربه‌ مي‌زند".

 

 

ملت چيست؟

براي وارد شدن به‌ موضوع بحث، ( ناسيوناليسم و . . .) بي مورد نیست که مفهوم مقوله "‌ملت" و برداشتي که‌ نگارندە از اين مقوله‌ دارد، با اشاره‌ به‌ نکاتي چند بيان شود.  

                             1.     مقوله "ملت"يکي از پديده‌هاي اجتماعي است که‌ با شکل‌گيري جوامع مدرن، سرمايه‌داري، صنعتي پا بعرصه وجود نهاده است. اين پديده با برافکند‌‌ن‌ روابط‌‌ توليد (پيشا سرمايه‌داري)  و بطور مشخص در اروپا با برافکندن روابط توليد فئودالي و نهادهای اجتماعي سياسی آنبار، ايل و رسته‌های صنفي ‌و الغاء امتيازات اشراف وکليسا) راه را براي رشد روابط سرمايه‌داراي، کالائي فراهم کرده است. بوجود آمدن دولت‌هاي ملي ( دولت‌های مبتني بر قانون) ثمره‌ اين روند است، و از اين رو است که‌پديده‌ ملت ‌اساسا با مقوله "‌اتنولوژی"‎(مردم شناسی) متفاوت است.

 "ملت"عمدتابراساس اشتراکاتي مانند زبان، همزيستی که‌ پديد آورنده فرهنگ و عادات اجتماعي مشترک است. و بالاتر از همه توليد کالائي مايحتاج زندگي و ضرورت مبادله‌آن درسرزميني که‌ الزاما ازيک تبار يا (اتنيک) نيستند، شکل ميگيرد.

در اروپا بر بستر روند تکامل سرمايه‌داري و بوجود آمدن کارگر مولد آزاد و کالا شدن نيروی کار و از بين رفتن کارگاه‌های سنتی و رسته‌های صنفی، باعث در هم تنيدن يعني ادغام مردماني شد که‌ اکنون بصورت ملتهای اروپائی وجود دارند، اين ادغام زمينه‌ تمايل اداره زندگی مشترک اجتماعي را بوجود آورد، که‌ ميشود آن را  پايه يا زيربنای ‌احساس هويت ملي ناميد، خواست ازبین بردن امتیازات طبقاتی اشراف و کلیسائیان یعنی ازبین بردن ردە بندی مردم بر اساس امتیازات، در این مقولە خودرا نشان می‌دهد.

خواست دولت ملي يکي از وجوه اين تمايل است. با اين توضيح مختصر ميخواھم بگويم که‌ احسا‌س هويت ملي بازتاب دنياي عيني پيرامون‌آن است و احسا س ملي بر بستر روند ادغا‌‌‌‌‌‌‌‌ م اجتماعي پديدار شده و درارتباط بااشتراکات عمدتا زبانی، فرهنگی و اقتصادی، شکل و بروزات اجتماعی (مثلا در بوجود آوردن نهادهاي‌ فرهنگی ‌و مدنی و يا مبارزه‌ برای دفاع ‌از موجوديت ‌و يا بوجود آوردن ‌دولت ‌ملی)‌ خود را نشان مي‌دهد.

پرواضح است در دوران فئوداليسم (پيشاسرمايه‌داری) براي رعايا با وابستگي شديد به‌ زمين وعدم امکان جابجائی و ارتباط مستقيم با ديگران و آشنائی با همدردان خود، تصوری از همدردي و هم سرنوشتی  بوجود نمی‌آمده. يا برای اعضای يک طايفه يا ايل با پيوند خونی، تصور يگانگی با غيرهم خون امری است مغاير با حفظ موجوديت ايل يا قوم. فکر بوجود آوردن سقف مشترک سياسی از جانب مولدين کوچک و منفرد بعيد بنظر ميرسد. يعني "ملت" پديده‌ای سرشتی، ابدی و ازلي نيست و همانگونه که‌ اشاره شد "ملت" پديده‌ايست اجتماعي منتج از سطح معين اقتصادی  و روابط توليدی ناظر بر آن وران سرمايه‌ داری نه‌ قبل از آن). دریک کلام، ملت پديده ايست اجتماعي و سيا سي دوران مدرن.  منافع اقتصادي وسياسي اقشار و طبقات مختلف خود رادر وجوه طبقاتی ملت نشان ميدهد. مثلا اگر زماني سرمايه‌دار صنعتي حمايت از کارخانه‌اش را در کنترل مرزهاي گمرکي ميديد وحماسه‌ها در وحدت ارضي و دفاع از مرزهای مقدس ميسرود. براي کارگر همان کارخانه حفظ صنعتي که به آن مشغول است مد نظر بود وحفظ روابطش با همدردانش اولويت داشت. اما ميبينيم که‌ صاحبان صنايع و سرمايه‌ مي‌توانستند، دفاع از مرزها را هم‌تراز با دفاع از صنايع وحفظ معيشت همگان جلوه‌گر سازند.

  به‌ همان گونه ‌کشاورزی که ‌بر روي زمينی کار ميکند ‌و زندگيش ‌به ‌آن‌ بستگي ‌دارد با دل‌بستگي ارباب (صاحب ‌زمين) نسبت ‌به ‌همان ‌زمين‌کاملا متفاوت‌ است. اين دو وجه در زمانهائی شکل ‌بظاهر مشترکي مييا‌بند و اينجاست که بايد به درک  تفاوت شکل و محتوی توجه کرد وجنبه  پنهان طبقاتی مسئله را ديد. رقابت‌های سرمايه‌دارای درقرون 19 و20  در لفافه‌ جنگ‌های ميهنی و حماسه‌های ملی اعمال شد.  از این روشايسته‌ است که‌ مسئله‌ ملي بر بستر وضعييت مو جود جامعه‌ مفروض مورد ارزيابي و چاره جو ئي قرارگيرد.  

 تعابير مختلفي که‌ ناشی از منافع و سياست‌های اقشار و طبقات مختلف است در پاسخ به‌حل مسئله‌ ملی خود را نمايان ميسازند. هرکدام مي‌کوشند که‌ راه‌ حل خود را عام و همگانی جلوه‌ دهند.  ميتوان گفت:   ازآنجا کە پدیدە ملت آمیزەایست از روابط تولید و دیدگاه های سیاسی ناظر برآن،  اقشار و طبقات گوناگون تعاریف متفاوتی از پدیدە ملت ارائە می‌دهند، واین‌چنین است کە با تعاریف متفاوت ازپدیدە ملت روبروئیم، و در نیتجە نسخه‌ از پيش پرداخته‌ای نمی‌توان برا حل مسئله‌ ملي ارائه‌ داد.

در ميان کسانی که  به توضيح مسئله ملی پرداخته‌اند، شايد بتوان به دو نگرش (يا دو جهت)متفاوت اشاره کرد .

 

1.    نگرش ناظر بر شکل گيری ملت از پائين (اقشار و طبقاتي که‌ دولت را در دست ندارند).

2.    نگرشي که پديده ملت را زائيده اراده از بالا (وجود دولت يا اراده‌ نخبگان) ارزيابي کرده‌ و مردم ‌را تابعي‌از اراده ‌‌نخبگان‌ ارزيابي ‌ميکند. مقولاتي مثل نژاد، زبان، فرهنگ و دين و... ابزاري هستند که‌ اين نخبگان در معرفي "ملت" از آن بهره‌ مي‌گيرند.

 

-       اولي را ميشود گفتمان فرانسوي ناميد. سي يس انقلابي فرانسه‌ که ‌در صف ژاکوبن‌ها بود، در بروشوری که ‌در سال 1789 منتشرکرد مردم فرانسه را از کارگر ساده و خدماتي گرفته‌ تا کادرهای صنعتي و وکلا و حسابداران و پزشکان و..... خلاصه‌ ھر آنکسي که‌ درگير انجام کاري در جامعه‌ است را مرتبه ‌تبه‌) سه ‌(٣) مي‌ناميد و آنرا "ملت" دانسته‌ و خارج از آن يعني اشراف و کليسائي‌ها و صاحبان امتيازات (که‌ نقشي درتوليد و خدمات نداشتند) را جزو ملت نميداند[1].

ارنست‌رنان مورخ فرانسوي قرن 19 را يکي از چهره‌های اين نگرش ميشود بحساب آورد.

او ميگويد: "ملت همبستگي بزرگي است که‌ از احساس فدا کاري‌هائي که‌ کرده‌ايم وآنهائي که‌ هنوز حاضريم انجام دهيم تشکيل شده است".  اين آماده بودن براي زندگي مشترک را تا حد "رفراندم روزانه‌" گسترش ميدهد و نشان ميدهد که‌ حذف امتيازات اشرافي و قبيله‌ای و تباری است که‌ به‌ موجوديت" ملت" معنا می‌بخشد. او نشان ميدهد که‌ هيچ ملتي قديم يعنياستاني " نيست. رنان در کنفرانسي در دانشگاه سوربن  پاريس1882 در باره "ملت" ميگويد:

"دوران باستان ملت نمی‌شناخت، مصر، چين،کلده باستان به هيچ‌وجه"ملت" نبودند، بلکه ‌مردمانی بشمارميرفتند که‌ پسر خورشيد يا پسر آسمان آنها را هدايت ميکرده است .شهروند مصری همانگونه‌ بود که‌ شهروند چينی. سرزمين گل، اسپانيا، ايتاليا پيش از آنکه‌ جذب امپراتوری رم شوند مجموعه‌هائي از جمعيت‌هاي سازمان نيافته‌ را تشکيل ميدادند."..."

"امپراتوری آشوری، امپراتوری پارس‌ها، امپراتوری اسکندر ميهن نبودند، ميهن پرست آشوری وجود نداشت "...

"او ملت را پديدهاي نه‌ ازلي و نه‌ ابدی بلکه‌ پديده‌ای از اشتراکات  انساني(جدا از نژاد و تبار و...)که‌ در دوران معيني بوجود مي‌آيد، ميداند و ميگويد: "انسان پيش از  اينکه‌ عضو فلان يا بهمان نژاد ومتعلق به ‌فلان يا بهمان فرهنگ باشد... پيش از فرهنگ فرانسوي، فرهنگ آلماني، فرهنگ ايتاليائي، فرهنگ انساني وجود دارد."( تاکيد ازنگارندە است.

اشاره‌ بر نمونه‌ ارنست رنان  بە این دلیل است کە اوعلاوه بر اینکەمحققی است تاريخ دان. همزمان با دوران مشروطه‌ و سيد جمال الدين افغاني ه‌ اشاره به‌ آن خواهد شد) بوده است. رنان خطابه‌ای در مورد اسلام و نقد اسلام سیاسی دارد .  در آن زمان سيد جمال الدين نقدی برآن نوشته‌ که‌ درنشريه‌ (le debat) منتشر شده‌ است.

 

-       نگرش دوم، نگرشي است که‌ به‌ سرشتي بودن ملت تأکيد دارد و آن را استاني" و در واقع ازلي ميداند (چنانکه‌ اشاره‌ شد"مردم" با "ملت" يکسان فرض مي‌شود). يعني ‌مردمان قرون و اعصار گذشته را‌  بصورت ملت‌هايی جدا از هم به‌ تصوير مي‌کشد. در نتيجه‌ تمايز انسانها با اين نگرش ازلی خواهد بود و الزاما به‌ ورطه‌ ويژگی نژادی کشانده‌ می‌شود. فرهنگ ملی را ناشی از سرشت يک "ملت" (درواقع نژاد) تصور می‌کند. اين نگرش به‌ نگرش‌ آلمانی معروف است (عمده نظريه پردازان  اين مکتب آلماني بوده‌اند) ناگفته‌ پيداست که‌ چنين بينشی سرانجام به‌تمايزسرشتي انسانها مي‌انجامد. در نتيجه‌ ابدی هم خواهد بود. فيخته( به خاطر خطابه‌هايش درمدح سپاهيان پروس عليه‌ فرانسه ‌(ناپلئون) و بيان برتری نژاد ژرمن در قرن 19 م.  از معروفيت خاصی برخوردار بوده است (ميتوان او را نمونه‌اي از متفکرين اين گفتمان دانست.( کنت دوگو بينو وزيرمختاردولت فرانسه‌ در دربار ناصرالدين شاه از اينگونه‌ "انديشمندان"بود.[2] در اين نگرش موجوديت" ملت" هويتي ذاتي و ازلي است و در واقع ايده" ملت" و هويت ملی مقدم بر بروز عيني آن جزو سرشت انسان است. که ‌در زماني  با کشف، توصيف و تبليغ آن "ملت" از حيطه ايده به عرصه وجود  قدم ميگذارد. [3]

تاريخ نويسان و محققين غير ايدئاليستيی هم هستند که هويت ملي، ناسيوناليسم ويا ساختن دولت ملي را  الزاما مقدم بر موجوديت "ملت" ميدانند. نظرات اين گروه،  درعمل با نگرش دووم تقارب پيدا ميکند چرا که‌ ذهنيت " ملت" را مقدم بر عينيت آن قرارميدهند.

بيسمارک، صدر اعظم نيمه‌ دوم قرن 19 م آلمان) که‌ در اين دسته‌ قرار دارد و به‌ تاثير آن درشکل گيری ناسيوناليزم ايراني اشاره خواهد رفت) در خطابه ‌اعلام وحدت آلمان پس از پيروزيش بر فرانسه ميگويد:

 "کاري را که‌ فرانسويان از پائين انجام دادند ما از بالا انجام ميدهيم ".[4]  

 هابز بام از بيلسودسکي (ناسيوناليست لهستاني) نقل ميکند:

 "اين دولت است که‌ ملت را بوجود مياورد نه‌ ملت دولت را".  

جمله‌ معروفی از ماسیمو آزگلیو هم‌رزم گاریبالدی و مازینی نقل است کە:

  "ما ايتا ليا را ساختيم ، اکنون ايتاليائي ميسازيم ".

 اين نوع تصور سر انجام به‌ اين منجر خواهد شد که‌ اين نخبه‌ها و برگزيدگانند که‌"ملت"  را ميسازند و بنابراين ساختن بخشی از تاريخ يک جامعه بدست نخبگان خواهد بود! بدون اينکه‌ مثلا در مورد ايتاليا براين امر تکيه‌ کنند که ‌در نيمه‌ دوم قرن نوزدهم، رشد روابط سرمايه‌داری صنعتی ضرورت اتحاد مردمانی را بوجود آورد که تحت فشار حکومت دينی پاپ در رم ازیک طرف و هراس از دولت‌های فرانسه‌ و آلمان ازطرف دیگربودند. فروپاشي امپراطوري هابسبورگ (اطريش) شرايط مساعدی را بوجود آورد که گار یبالدی و مازينی توان پاسخگوئی به‌آن را داشتە باشند. به‌ عبارت ديگر در شرايط بوجود آمده‌ نيمه‌ دوم قرن 19است که‌ ایدە بوجود آوردن ايتاليا بە واقعیت می‌پیوندد.

اشاره به‌ اين دو نگرش را از آن رو ضروري است، که‌ نشان دادە شود، نگرش دوم وجود "ملت" را در ورای واقعيت عيني مردم مد نظر دارد وهمواره "ملت" را زائيده فکر از پيش تدارک شده‌ايی ميپندارد که‌ توسط ناسيوناليست‌ها مطرح و جامه‌ عمل ميپوشد .اما اين سوال ساده که‌ چرا اين"ايده"در دوران معيني به‌ مغز ناسيوناليست‌ها رسوخ پيدا ميکند بي جواب می‌‌ماند.

باورمندان بە این نوع نگرش برای توضيح جدائي‌های ملت خودی از ديگران خواسته‌ يا نا خواسته‌ با پناه بردن به‌ افسانه‌ها و تاريخ سازی‌ها سرشت جداگانه‌ای برای"ملت" خودی ميسازند و در ورای زندگي موجود انسان، در افسانه‌ها غرق ميشوند و اين مقوله‌ را آنچنان به‌ فضای اوهام ميبرند که ‌باور کنندگان به‌ اين نوع تفکر را دچار خلسه‌های عرفانی می‌کند. به‌ قولی ناسيوناليسم دين قرون اخير نام ميگيرد. اينجاست که‌ آن چیزی را کەغريزه‌ طبقاتی می‌گویندخود را نشان ميدهد يعني براي پوشاندن ماهيت طبقاتي شکل‌گيري پديده‌ ملت، به‌ استوره‌ها و اشباح گذشته‌ پناه برده ‌مي‌شود. تصور جدائی ابدی انسان‌ها دراين نگرش مستطر است در حاليکه‌  مشترکات انسان‌ها با تحول و دگرگونی‌های تاريخی ، سياسی و اقتصادی که پديد آورنده وجوه "ملت" است خود  تغيير پذيرند و ابدی نيستند. يک مثال ساده‌ براي روشن شدن مطلب بي‌ضرر است: اگر "والون"ها و " فلاماندا کە مدتها ست تحت يک سقف سياسي "بلژيک" ميزیند، اکنون تمايلاتي به ‌تداوم همزيستي در زير دو سقف سياسي در ميان بخش قابل ملاحظه‌اي از "فلا ماند"‌ها بوجودآمده است. درحالي‌که‌ نه‌ در قانون و نه‌ در روابط روزمره ‌اجتماعي تفاوتي بين والون‌ها و فلاماندها وجود ندارد وآنها بصورت فدرال تحت رژيمی سلطنتي زندگي مي‌کنند. منظور اين است که‌ اين خواست فلاماند و والون در زمان پيدایش بلژيک و يا استقلال هلند از امپراطوري اسپانيا وجود نداشته‌ است ولي اکنون تبديل به‌ مسئله‌اي در بلژيک شده‌است. به‌ زباني ديگر ميشود گفت که واژه "ملت" ناظر بر زندگي مردماني است که‌ بنابر مشترکات اجتماعي و ژئو پوليتيکي، مايل به‌ رقم زدن همزيستی خود در زير يک سقف سياسي هستند و مشروعيت خود را از موجوديت کنونی‌اشان مي‌گيرند. تصميم و راده" همگانی‌اشان مبتني بر ساختن آينده است و بنابر اين با خواست در دست گرفتن سرنوشت اجتماعي خود که‌ به‌ باورعمومي تبديل شده است، رو بسوي آينده دارند. يعني هرچه‌ هست آنرا در حال حاضر بايد جستجو کرد و ديگر نيازي به‌ افسانه‌هاي کهنه که‌ برآورنده‌ آرزوهای امروز نيستند نيست .پر واضح است اين نگرش با بينشي که‌ با تقديس آب و خاک و افسانه‌ سازي‌هاي تاريخ گونه ‌"باستاني" و خلاصه‌ با نگرشي که‌ رو به‌ گذشته‌ ميخواهد با احضار ارواح گذشتگان به‌ موجوديت امروز خود مشروعيت ببخشد تفاوت دارد .

در ادبيات نظريه‌ پردازان نگرش ناسيوناليستی، به ‌سادگي مقوله‌ ملت با مردم شناسی و يا عرصه‌ فرهنگي يکی فرض ميشود. با يکي دانستن "مردم" و"ملت" به‌ افسانه‌ سرائی و تمايزات ازلی انسان‌ها ميپردازند و در نتيجه‌ زمينه‌ را براي سازش با هر حکومتی به بهانه‌های هم‌نژادی و هم‌خونی وهم دينی و... آماده ميکنند.

در کنارآنها کساني  ديگری هستند که با تفکری بظاهر ماتريا ليستی اما ساده انگارانه‌ ملت را به‌ پديده‌ای دل بخواه تقليل ميدهند. با توهم نخبه‌گرايي با ناديده‌گرفتن عينيت "ملت" ، اراده گرايانه‌ از پذيرفتن ملت‌های بدون دولت سر باز مي‌زنند. در نتيجه عملا عرصه را براي ناسيوناليستها باز ميگذارند .نکته قابل توجه اين است که هر چند بظاهر خود را در تقابل با ناسيوناليسم نشان ميدهند ولی اين تقابل فقط در دنيای ذهن ميماند و بروزات عيني پيدا نميکند.  يعني با تقليل پديده ملت به‌ زائيده فکری معدودی  از نخبگان و نفی عينيت" ملت" و وجود ستم ملي از زير بارحل مسئله‌ ملی شانه‌ خالي ميکنند.  درنفی موجود بودن مسئلە ملی بە بهانە اینکە دوران تاریخی آن بە سرآمدە و احاله‌ حل مسئله‌ ملی به‌ پيروزی سوسياليسم، يا واژه‌های پرآب و تاب "حق شهروندی" همان نقشي را بازی ميکنند که‌ ناسيوناليست‌ها با دنياهای افسانه‌ايشان. هر دو درعرصه‌ای تهی و واهی يا مجازی سخن ميرانند. بديهی است درعرصه‌هاي تهی درعالم اوهام و افسانه‌ها ازقدرت مانور نامحدودی برخوردارند و مردمان ظاهربين و ساده‌انديش را باحقنه‌ کردن غرور و عظمت طلبی کاذب به ‌دنياهای جادوئی و اوهام افسانه‌ای رهنمون ميشوند. يکي در افسانه‌های گذشته‌های‌ دور سير ميکند ديگري با تلقين واعطای القاب بهترين و پيشروترين و ايجاد همان عظمت طلبی کاذب با وعده‌های شيرين در آينده‌ای نه ‌چندان نزديک در همان سراب‌های موهوم در گشت و گذار است[5].

اين غرور چه‌ ناسيوناليستي و چه‌  بە ظاهر "کمونیستی"، غالبا در بين افراد با موقعيت فرو دست جامعه‌ کشش بيشتري دارد. شايد اين امر به‌ اين علت است که‌ با اين غرور کاذب موقعيت واحترامي را که‌ در دنيای واقعی ندارند در دنيای ذهنی به‌ خيا ل خوش برتريشان به‌ آن دست مييابند .

اولی با کشيدن ديوار ناسيوناليسم بين ملت‌ها وسرشتی دانستن آن، جهان را تبديل به‌ خودی و ديگری می‌کند، و فضائي را به‌ وجود ميآورد که‌ عملا با شريک جرم قرار دادن کل مردمان ملت بالا دست و دستگاه حکومت اعمال کننده ستم ملي از سنگيني بار مسئوليت بانيان جرم ميکاهد.  هرچند زهر شوينيسم عظمت طلب و اِعمال ستم ملي افراد ملت بالا دست را هم مسموم ميکند، اما هم ارز دانستن عاملان جنايت با قربانيان اين سياست‌های جنايت کارانه ثمری جز وا گرائی انسانها وتداوم استيلای ستمگران  ندارد.

دومی چنانکه‌ اشاره‌کردم بانفي پديده ملت يعني نفي"عينيت"ستم ملي پرده ساتر بر اعمال ستمگران ملی ميکشد و به‌ ناظر ساده و بي‌طرف اِعمال ستم ملي بدل ميشود.

هرچه ‌جامعه‌ای عقب مانده‌تر باشد آرزوهای خيالی بيشتر مشتری پيدا ميکند و سرانجام اعجاز و معجزه در قالب رهبران بی‌همتا متجلی ميشود،.  چشم مردمان ساده‌انديش با باورهای واهی، بر واقعيات موجود بستە می‌شود و چشم انتظار معجزه و ناجي افسانه‌ ايشان مي‌نشينند. اما زماني بخود می‌آيند که‌ رهبرانشان مدت‌هاست که‌ از قالب قدوسيت واهی ای که‌ برايشان ساخته‌ شده بود درآمده  يا راه خيانت آشکار به‌ قول‌هائی‌که‌ داده بودند را در پيش گرفته‌اند و يا تبديل به‌ حکامی شده‌اندکه‌ نظيرشان را مگر در همان افسانه‌ها جستجوکرد. تجربه‌ جنبش‌های آزادی‌بخش بعد از جنگ دوم جهانی نمونه‌هائي ازاين دست به‌ ما نشان می‌دهد.

اشاره شد که‌ ملت پديده‌ايست تاريخا جديد آن ماری تي‌يرس[6] به‌ اين نتيجه‌ ميرسدکه‌:

 "تشکيل ملت‌ها با مدرنيته‌ اقتصادي و اجتماعي پيوند دارد. تشکيل ملت‌ها تحول شيوه‌هاي توليد، توسعه‌ بازارها و تشديد مبادلات بازرگاني را بهمراه دارد .تشکيل ملت‌ها با پديد آمدن برخی گروه‌های اجتماعي همراه است". همين محقق در مقاله‌ ديگري ميگويد:

 "در آغاز نيمه ‌دوم قرنن هجدهم کسي از رشد هويت ملي خبر نداشت و نميدانست بکجا می‌انجامد مثلا فرق بين يک کشاورز "بروتون" در شمال فرانسه‌ و يک شهرنشين ليوني[7] بمراتب بيشتر بود از فرق نجيب زاده اتريشي و فرانسوی".

آلبرت سوبول در کتاب انقلاب‌هاي فرانسه‌ انتشارات گاليمار 1989 ميگويد:

"وحدت ملي طی سده هجدهم واقعا پيشرف کرده بود و اين پيشرفت ناشی از تکامل ارتباطات و روابط توليدی، پخش فرهنگ کلاسيک به لطف آموزش در کالج‌ها با پخش ايده فيلسوفان به لطف مطالعه‌ و وجود انجمن‌های فکری وسخنراني‌ها  ...."

غرض از بيان اين مطالب تأکيد بر دورانی است که‌ شکوفائی صنعت چاپ، انتشار کتاب و روزنامه‌نگاری، ارتباطات، صنايع ، معدن، ماشين آلات ، روابط توليد وکالا شدن نيروي کار... شاخص آن است.  شکل‌گيري ملت‌ها و دولت‌هاي ملي اروپا زائيده‌ آن دوران است و انقلاب‌ها وحوادث مهم اجتماعي  سياسي قرون 18 و 19 روبنای سياسي آن را تشکيل ميدهد. بنابراين مقوله‌ ملي در اين ارتباط قابل توضيح است. بعبارت ديگر "ملت" رشد و تکامل شکل بندی‌های بدوی مانند قوم، قبيله‌، عشيره، دهکده و شهر(دوران فئودالي يا پيش از آن) نيست بلکه‌ "ملت" زائيده دوراني است که‌ با از-  -‌بين رفتن تمام اين فرم‌های بدوی معنی پيدا ميکند. هر اندازه‌ که‌ آثار اين شکل‌بندی‌‌ها یعنی تبار، عشیرە، ایل و نژاد و... برجاي بماند به‌ همان اندازه آثار مخرب خود را در تقا بل با وحدت اراده ملي نشان خواهد داد، ومانعي در برابر قدرت آينده ساز"ملت" خواهد بود. بررسی پروسه‌ "ادغام" که‌ درآغاز به‌‌ عنوان يکي از مولفه‌های پديدآمدن ملت از آن نام بردە‌شد در کشورهای مستعمره‌ یا توسعە نیافتە قابل توجە‌است.

 احتياج به‌ توضيح نيست که‌ مرزهائي در انطباق با منافع دولتهاي استيلاگر کشيده‌ ميشود، ارتباطات و درهم آمیزی چه‌ بوسیلە روابط کالائي و چه‌ در اثر جنگها، ادغام مردماني که‌ هنوز به‌ مرز صنعتي شدن نرسيده‌اند، ترکيبي از مردمان نه‌ الزاما هم زبان، هم دين ... ولي در تحت حاکميت واحد دولت استعمارگر بوجود می آید.‌

 در تداوم این پروسە است کەعکس‌العمل مشترک اين مردمان نسبت به‌ اشغالگران نوعی هم دردی عمومی بوجود می‌آورد، که‌ همراه با روابط توليد عقب مانده‌ و فقر فرهنگي واقتصادي موجب پديد آمدن انواع ناسيوناليسم ناشکوفا و بي چشم‌انداز می‌شود. نمونه‌های بارز اين پديده‌ هم اکنون در آفريقا انواع توحش قبيله‌اي (هوتو و توتسی) درقالب ناسيوناليسم ديده‌ می‌شود. وقايع تاريخي بعد از جنگ دوم جهانی، جنبشهای آزاديبخش، استقلال کشورهاي مستعمره و بوجود آمدن ترکيبات جمعيتی (قومي، اتنيکي وحتي قبيله‌اي مثلا در آفريقا) سبب خشونت‌هائی به ظاهر ملی مثلا کشتار"توتسي"ها و "هوتو"ها (که کاملا قبيله‌ای است) گرديد که هيچ ارتباطي با مقوله "ملت " آن گونه که باز گفته شد ندارد.

گونه‌گونی شکل‌گيری ملل مختلف ما را وادار می‌کند که‌ با پرداختن به‌ چگونگی پديدار شدن هرملتی شکل‌گيری و موجوديت آن‌را بطور مشخص مورد بررسی قرار دهيم. مثلا مهاجرت‌های وسيع اروپائيان به‌ آمريکاي شمالي وکانادا، يعني مهاجرت توده وسيع مردم عمدتا تهي‌دست اروپا همراه‌ با گسترش سرمايه‌ صنعتي به‌ قاره جديد ملت‌های آمريکا وکانادا را بوجود مي‌آورد ( به‌ قيمت کشتار وسيع وقتل عام ساکنين اصلي اين سرزمين‌ها). ايجاد وشکل گيری تمدن دنيای جديد (ينگه‌ دنيا در قرون 16 و 17 ميلادی) نتيجه اين مهاجرتها است. درحالي که آغاز رشد سرمايه‌داري در آمريکای لاتين با ورود قشون اسپا نيا، پرتقال و سپس ژاپن و غيره تاريخ در اين سرزمين که در همان راستای آمريکای شمالی با امحای تمدن اينکاها بوقوع پيوست، بگونه‌ای ديگر رقم  خورد. ترکيب جمعيتي (ترکيب دموگرافيک) کشورهای آمريکای لاتين از منتسبين به اسپانيائی تبار، پرتقالی تبار، ژاپنی تبار، دو رگه‌ها و بالاخره باقيمانده سرخ پوستان (ساکنين قديم) تاثيرات چشمگيری در پروسه‌ی مبارزات اجتماعی و تاريخي معاصر آمريکای لاتين داشته و دارد.

 درگسترش دامنه‌ قدرت‌حکومت‌های مقتدر (سرمايه‌دار) آن زمان اروپا در به‌ انقياد کشيدن قاره‌های آسيا، آفريقا يعني پديده استعمار، تاريخ بگونه‌ای ديگر رخ نموده‌ است و دوران جديد را برای مردمان اين سر زمين‌ها بگونه‌ای ديگر رقم زده ‌است.

 وقايع تاريخي‌ای که‌ اشاره مختصری به‌ آن رفت و هم چنين حوادث قرن 19 م.که‌ به چند نمونه‌ آن فهرست وار اشاره خواهد شدگفتماني علمي ميطلبيد که‌ ازسده‌های قبل از آن آغازشده بود. ميتوان گفت که‌ دوران مدرن از اوخر قرن16 م. با "پرتستانتيسم" آغازشد، که‌گامي بود در جهت برون رفت ازتسلط" کاتوليسيسم" و حاکميت کليساي پاپ. اين روند با دوران روشنگری قرن 17 م و قرن هجدهم همراه با انقلاب صنعتي (ماشين بخار...) و با متفکرانی چون جان لاک ، هابز، ديدرو، ولتر،  روسو، مونتسکيو، دکارت، اسپينوزا و کانت ... پيام آوران و توضيح دهنده ليبراليسم و رشد سرمايه‌داری بودند. در قرن نوزدهم با  ظهور مبارزات طبقه کارگر با متفکرينی چون مارکس و انگلس که‌ نه‌ تنها توضيح  دهنده بلکه‌ منادی تغيير آگاهانه‌ جهان بودند... همه و همه اينها در ارتباط ودرآميختگي با هم، عصر مدرن را ميسازند و پديده "ملت" زائيده اين پروسه‌ است.

از اين رو است که‌ اشاره به  دوران پديدار شدن مقوله بغرنج "ملت" در اروپا که برآيندمولفه‌های اقتصادی، نظری (فرهنگی) و اجتماعی است به بررسي پديدار شدن و يا بوجود آمدن ملتها در دوران معاصر[8]کمک خواهد کرد.

 (ادامه‌ دارد)

 

 

 

 

بخش دووم:

ازصفویە تا قلمرو قاجار  قبل از آغاز شکل‌گیری "ملت ایران"

                           

        از پایان سده های میانه تاسده هجدهم، دوران شکل گیری سرمایه داری(سرمایه‌ سالاری) در اروپا است، استعمار، انباشت سرمایە ، انقلاب صنعتی، دوران روشنگری وبە دنبال این چنین پروسەایست کە شاهد شکل گیری ملتها در اروپا هستیم. از گسترش مبارزات دهقانی، مثلا در انگلستان (سده های سیزدهم و چهاردهم) تا انقلاب کبیر فرانسە نشانه‌ های بارز این دوران هستند.

     اما درهمین دوران تاریخ سرزمینهای آسیای میانه تا خلیج فارس، خاور میانه‌، هند و... مقارن است با ایلغاریها، کوچ های عظیم و گسترش حکومت هائی مانند اعراب مسلمان، مغول‌ها،  سلجوقیان و...          بعد از حملە اعراب بە امپراتور ی ساسانی و اضمحلال این امپراتوری، اندک اندک طغیانها ئی برای    طرد حکومت اسلام و اعراب سر بر آورد.

 

   "در اوایل قرن چهارم هجری(دهم میلادی) خاندانهائی که‌ به‌ پادشاهی و نوعی استقلال نیم‌بند ازخلافت بغداد  می‌رسند. مثل سامانیان ، صفاریان و طاهریان  ویا خاندانهائی مانند آل فریقون ... نسب نامه‌ و شجره‌ نامه‌ دروغ جعل می‌کنند ...سامانیان  خود را به‌ بهرام چوبین ....صفاریان  به‌ انوشیروان ..."[9] منتسب می‌کنند.

 درقرون 17 و 18 و 19 میلادی مجموعه ‌ایالات، عشیره های شبه فئو دالیِ سرزمیننھائی که‌ بخش عمده آن اکنون کشور ایران نامیده میشود تحت حاکمیت حکومتھای از صفوی تا قاجارقرار داشت که از شمال با امپراتوری روسیه‌ تزاری،از غرب با امپراتوری عثمانی(خلافت اسلامی) واز شرق و جنوب با متصرفات انگلیس و شبه‌ قاره ھند مجاور بود .

    ٢٢٠ سال حکومت صفوی ( 1501 تا 1702میلادی برابر٩٠٦تا١١٣٥ه،ق.)بر مجموعه ای نسبتا ثابت این منطقه‌ ، سبب بوجود آمدن و گسترش اصنا ف و کارگاھای نساجی، کاشی و سفال وغیره در بخش ھای کوچکی از این مجموعه گردید ، این پدیده(پیدایش اصناف و پیشه‌وری) درمناطق پیرامونی پاینخت ھا مانند اصفھان،شیرازو قزوین بوجود می آمد که ناشی از حکومتی متمرکزوتا اندازه ای با مرزھای ثا بت بود .

      در اواخر این دوره نوعی مالکیت ارباب رعیتی، وابستگی دھقان به‌ زمین و محترم شمردن مالکیت بر ششدانگ روستاها و قابل انتقال مالکیت به‌ شخصدیگر (خرید و فروش)آغاز می‌گردد که‌ با مالکیت" ھمه‌سرزمین از آن  سلطان است " فرق اساسی دارد یعنی برای این نوع خرید و فروش الزاما رضایت سلطان یا حاکم ضروری نبودەاست.

  در هر حالپروسە شکل‌گیری جوامع شهری در این خطە  با چگونگی شکل گیری جوامع اروپائی قابل قیا س نیست چه‌ در سیستم مالکیت فئودالی وچه‌ از نظر تغییرات اجتماعی، صنعتی و فکری.

  حکومت صفویه‌، حکومتی متشکل ازایلات و عشایر، خان‌ھای خودکامه‌ (مستقل از دولت )، غرق در توھما ت بی حد مذھبی بود.

 

                                   

 

دراین دوره ، در اروپا عصر روشنگری بود و طرد کلیسا از حکومت، اما دراین خطه‌ حاکمیت علامه‌ مجلسی است و وعظ و خطا به‌ در باره طھارت و مبطلات وضو!.

یکی از مشخصات حاکمیت صفوی سلطه‌ مذهب شیعه‌ در مقابل خلافت اسلامی عثمانی سنی بود که‌ باعث بوجود آمدن مرزهای تقریبا ثابتی میان دو امپراتوری گردید .

        پس ازفروپاشی حکومت صفوی که‌پایتخت آنها قزوین و اصفھان بود دوران پرطلاتم اشرف‌خان افغان وسپس حکومت نادر شاه پیش می‌آید که‌ توانسته‌ بود ھمین مجموعه‌ شبه فئو دالی عشایری را متمرکز نگھدارد. پایتخت او مشھد بود وتوانسته‌ بود بر این مجموعه عشیره ای تسلط داشته باشد. بنا بە گفتە "بروینسن" درکتاب آغا، شیخ دولت، بزرگ‌ترین  مجمع عمومی مرکب از روسای  چهاردە هزار رئیس عشیرە در دشت مغان(مشروعیت دادن بە انتقال قدرت از صفویە) گواهی بر این واقعیت است. پس از کشته‌ شدن نادرشاه‌ کریم خان زند به‌قدرت می‌رسدکه‌ پایتخت حکومتش"شیراز" بود، وقادربه‌حفظ این قلمرو میگردد. پس ازحکومت کوتاه زندیه‌که‌ مصادف است با انقلاب کبیر فرانسه‌، سرانجام حکومت به‌ قاجارها می‌رسد که‌ پایتخت آنها تھران بود.

منظور از تاکید بر جدائی پایتخت ها اینست که‌ هرکدام از این حکومتگران همه‌ی پیوستگی های ممکن با حکومت پیشین را ازمیان میبرده اند وفقط  بهره کشی مطلق رعایای قلمرو پیشین رادرنظر داشته اند. به‌ عبارتی دست بدست شدن قلمرو از صفویه‌ تا قاجارتداوم مد نیت معینی را نشان نمیدهند که‌ بتوان بعنوان مبنائی در پدید آوردن اشتراکات فرهنگی، زبانی و... کە می‌تواند عواملی در بوجود آمدن شرایط پیشا ملی باشد به‌ آن اشاره‌کرد.

     تا زمان اندکی پیش ازجنبش مشروطه‌ ھیچ نشا ن و اثری از اینکه‌مردمان تحت حکومت این حکومتگران خودرابا لیت یا حتی قومیتی ناسانده با شند وجود ندارد و نمیتوانسته‌ است  وجود داشته‌ باشد.

           تاریخ نویسان ناسیونالیست ایرانی بر وجود کلمه(ایران) در زمانهای مختلف تاکید دارند، که‌نوعی خلط مبحث است. وجود کلمه‌ "آریا"،"ایران" درزمانهای مختلف ،  دراوستا ویا متون باستانی یاتوسط‌ شاعران بصورت صفت"دلیر، بزرگ‌مرد و..." بکار برده‌ شده است، ویا بعنوان اسم مکانی نکره‌، ناظر بر مناطق گاهاتصوری است نه‌ واقعی. در كتابهای معتبرسده‌های میانه‌، بعنوان مثال در سفرنامه‌ ناصرخسرو ویا تاریخ بیهقی اثری از نام ایران به‌ مثابه‌ سرزمین در برگیرنده‌ مردمانی خاص به‌چشم نمیخورد ومنطقی هم هست که‌ نباشد،  در مقدمه‌ شاهنامه‌ ابو منصوری محدوده‌ ایران، منطقه‌ای خواهد بود مثل ولایت کابل ویا افغانستان کنونی.  فردوسی پارسی گویان را "عجم"نام برده‌است نه‌ "ایرانی"(بسی رنج بردم دراین سال سی__عجم زنده‌ کردم بدین پارسی) درحالی‌کە بارها بە مناسبت‌های گوناگون ازکلمە ایران اسم بردە است. ازنظر جغرافیائی هم فلات ایران منطقه‌ بسیار وسیع‌تری از کشور ایران  ویا زیست‌گاە پارسی‌گویان را شامل میشود ، که‌مردمان گونەگونی را در بر گرفته‌است. گویا اولین بار تیمور لنگ پس از عبور از آمو دریا گفتە است کە بە خاک ایران رسیدم و یا سکەای منتسب بە نادرشاە اسم ایران را برخود دارد.

      عثما نیا ن سرزمین شرقی خودرا (عجمستان)نام برده اند و اروپا ئیان منطقه‌ شرق آناتولی را پرس نامیده اند .  بنا به قول عبدالفتاح فومنی موئلف تاریخ گیلان( نیمه اول قرن ١١ ه.ق.قرن هفدهم میلادی) گیلانیا ن ساکنان جنوب البرز را بطور اعم "عراقی" گفته‌ اند ، به‌ ھمان گونه‌ که‌مناطق ترکمن ومغول و ازبک را" توران"  وقلم‌روعثمانی آنزمان وترکیه‌فعلی را"روم" می گفتند( مولانا جلالالدین رومی ،امیرارسلان رومی.)... در سفر نا صرالدین شاه به‌فرنگ،او در باز دید موزه سلطنتی تزارمیگوید:

 "...دو دست زین ویراق مرصع بسیارخوب که‌ سلطان حمید خان پادشاه روم برای امپراتریس کاترین فرستاده آنجا دیده شد...".

    در ھمان دوران محدوده تحت حاکمیت قاجار(عجمستان، عراق عجم، ممالک محروسه‌ ویاممالک محروسه‌ایران نامیده می‌شدونه‌ مملکت ایران) ومراد سرزمین های تابع سلطان قاجاربوده‌است نه‌ یک مملکت واحد با مردمانی همگون و روابط اقتصادی واجتماعی خاص.

دراوایل حکومت قاجار  قلمرو آنها مشتمل بر پنچ ایالت وبیست وسه‌ ولایت بوده‌است.[10]

 

درآن دوران رعایا، جز بعنوان مایملک سلطان چیزدیگری بحساب نمی آمدند، تا چه‌ برسد به‌ اینکە ملت بە حساب بیایند وهم‌طرازبا اشراف!قلم‌داد شوند.  در واقع آنچه‌ به‌ حساب می‌آمده‌ است تبعیت و خراج‌گذاری رعایا به‌ پادشاه بوده‌  و بس. مراد از پدیدە "ملت" دورانی است کە مردمان احساس هویت و موجودیت اجتماعی می‌کنند، وهم‌بودی ملی بە باور عمومی تبدیل شدە باشد.  

 

  چنانکە اشارە شد، دراوایل سدە دهم میلادی(چهارم  هجری قمری) سلاطین یاحاکمان برای مشروعیت بخشیدن به‌ اقتدارخود به‌ ارواح پیشینه‌ پناه میبردند(هم چنانکه‌  تاکنون هم نسب به‌ آل علی بردن و سید قلمداد شدن، دکانی است برای یافتن جایگاه اجتماعی ) این کار، تذویر یا روشی است برای موجه‌ جلوه‌ دادن امتیاز اجتماعی.

 درهر حال این پدیده‌ به‌ گذشته‌ تعلق دارد و نمی‌ شود پدیده‌های جدید اجتماعی را باآن توضیح داد(هرچند  بازار فریب‌کارانه‌ آن هنوز مشتری دارد).

 نمونه‌هائی از تاریخ  دوران قاجار به‌خوبی نشان می‌دهد که‌ دربار قجر مستملکاتش را چه‌ می‌نامیده‌است.

 ١- تاریخ قاجاریه‌" (نوشته‌ میرزامحمدتقی لسان الملک سپھر (که‌ در خدمت فتحعلیشاه،محمدشاه وناصرالدین شاه بوده واین تاریخ را در زمان ناصرالدین شاه نگاشته‌  به‌‌خوبی نشان می‌دهد که‌ کلمه‌ ایران چگونه‌ بکار برده‌ می‌شده‌است:

     "...در سنه‌ یکھزار و دویست وبیست و پنج چون پنج ساعت وشش دقیقه‌از روزبگذشت ... شھریار عجم فتحعلی شاه بسنت جمشید جم جشن نوروزی بپای برد..."

 ٢- محمد حسنخان صنیع الدوله‌اعتماد السلطنەرا می‌شود بمثابه‌ نمونه‌ کامل ادبیات سیاسی دربار قاجاردانست  او[11]  تا لیفات بسیار دارد از آنجمله‌" مرآت البلدان"و "منتظم ناصری...در"مرآت البلدان " نیمه‌ دوم  قرن١٣ ه،ق، ١٢٩٤ چنین میاورد:

یرانشھر:

 ابو ریحان خوارزمی گفته‌ است ایرانشھر عبارتست از بلاد عراق و فارس وشھر ھای جبال وخراسان، عجم گویند اسم ارفحشد بن سام بن نوح است و شھر ھم که‌ بمعنی "بلد". است بنا براین معنی ایرانشھر بلد ارفحشد است...عقیده عجم اینست که‌ تھمورث که‌ یکی از سلاطین عجم بوده و

 درنزد ایشان بمنزله‌ آدم است،ھر قطعه‌ از زمین را بیکی از اکابر ورجال خود داد ، از جمله‌ آن اکابر ده نفر، اولاد ایران بن اسود بن سام بن نوح 4 بودند که‌اسامی‌آنھا از اینقرار بود:

  خراسان،سجستان،کرمان،مکران ،اصفھان،گیلان، سبدان ،گرگان،آذربایجان،ارمان.بھر یک از اینھا آن مملکتی را دادکه‌ الان به‌اسم ایشان موسوم است و این جمله‌ ایرانشھر است.بعضی دیگر از عجم گفته‌اند فریدون زمین را میان سه‌ نفر پسر خود تقسیم کرد مغرب را به‌ سلم داد و سلاطین روم اولاد او میباشند. وبا بل وسواد را که‌ عراق و جبال و خراسان و فارس باشد به‌ ایران نام که‌ ایرج باشد داد و ایرانشاه نام یافت و پادشاھان عجم از نسل او می باشند ومشرق را بطوس(طوج)داد وملوک ترکستان وچین اولاداو میباشند. در کتا ب بلاذری مسطور است که‌ ایرانشھر عبارتست از نیشابور و قھستان وطبس وھرات وقوشنج و باد غیس وطوس که‌آنرا طابران ھم گویند واما ایران مخفف ایرانشھر است."

    

 این نقل قول ھای قرون اخیر(اندکی قبل از انقلاب مشروطه‌روشنی نشان میدھد که‌ کلمه(ایران) حتی از نظر سلاطین حاکم بر این قلمروبه مثابه‌ یک کشورویا سرزمین تحت سلطه‌ یک حکومت، ویاموطن مردمانی ھمگون اطلاق نمیشده است....

مراد این است که‌ بکار گرفتن نام(ایران) به مثابه‌ سرزمینی معین چنانکه‌ به‌ آن اشارە خواهد شد، اندکی قبل از انقلاب مشروطه‌ بکار برده میشود وباستانی بودن و افسانه‌ سازیھای ایران باستانی چنانکه‌خواھد آمد زائیده تراوشات ذهنی ناسیونالیسم مشروطه‌ است.  به‌ نمونه‌ ھائی در این زمینه‌ در ادامه‌ بحث اشاره‌ خواھدشد.

 

 

                      

 

 

بخش سوم:     (شرایطی کە ناسیونالیسم ایرانی را برانگیخت)

 

 

 

انقلابات1848.م( برابر با1226\27ه.ش و1263\1262ه.ق)

 

  --  جنبش ھای اجتماعی ای که‌ اروپای ضنعتی را درنوردیده‌بود.

--    در آلمان شورش ھای بزرگ گارگری رخ داد  که‌ انقلاب برلین 17ــ  19 مارس1848 یکی از مھم ترین آنھا بود.ھر چند جنبش های کارگری سرکوب شدند اما منجر به‌ تشکیل مجلس قانون گذاری وآغاز وحد ت آلمان شد، این انقلاب علیه‌ اشراف بوروکرات واعمال قدرت خرده مالکین روستا ئی بود.

  در ایتالیا هم، قیامی که‌ از1848شروع شده‌ بود درسال1871 به‌ وحدت ایتالیا منتهی شد،به‌قول کارل مارکس،همان کسانی که‌ انقلاب 1848را سرکوب کردند علی‌رغم اراده خود به‌ مجریان وصایای آن مبدل گردیدند.

  تحلیل حوادث 1848 تا 1852فرانسه‌ را درکتاب ارزنده کارل مارکس(هجدهم برمر لوئی بناپارت)می‌توان دید.

 این دوران پرتلاطم دوران ساز دراروپا مقارن است با حکومت محمد شاه‌ قاجار(پادشاهی درویش مسلک،مرید حاج میزاآقاسی) و با صدارت  حاج‌میرزاآقاسی .

    

         در زمان ناصرالدینشاه، با مراوداتی که‌ معدود کسانی از لایه‌ ھای بالای اشراف و اعیان وتجار بزرگ که‌روابط تجاری بە هند و روسیە(اروس) و اروپا، ویامسافرتهای زیارتی مکە وعتبات به‌سرزمینهای امپراتوری عثمانی داشتە اند، سواد آموختگان به‌ شیوه‌ مدرن(اروپائی) آشنا به‌ دنیای جدیدی شک از دید ھم طبقه‌ای ھایشان دراروپا) پیداشدند. حاصل این مراودات، اصلاحاتی هر چند بسیار کند،  در دوره‌ ولایت‌عهدی عباس میرزا شروع شد، که‌تاسیسس دار الفنون نتیجه‌ این پروسه‌است.

 فعالیت شرق شناسان وباستان شناسان ومیسیون ھای مختلف در قالب پژوھشھای علمی از ھمه‌ مھمترفراماسونری، که‌ تلاشی بود برای استحکام روش ھای استعماری و گسترش الیگارشی سرمایه‌ سالاری، خواسته‌ یا نا خواسته‌ محرک وگستراننده احساسات ملی نارس میشدند. یعنی حضور "خارجیها" به‌عبارتی"آنها"، آرزوی مثل " آنها" شدن را در اذھان عده‌ای از شھرنشینان بوجودمی‌آورده‌ است(که‌ مانند آنها دارای هویتی ملی باشند) ولی ابزاربوجودآوردن آن حکومت دل- خواه، موجودنبوده‌ است.  نه‌ از جنبشھای دھقانی خبری بود ونه‌ از واحد ھای صنعتی حتی در سطح کار گاھی و صنفی، که‌ سبب ادغام مردمان یک سرزمین بشود.  می‌توان مبنای بروز احساس هویت ملی(تمایل بە یگانەبودن برای حل مشکلات ) رادرهم‌آمیزی مردمانی همدرد دانست کە برای چارەجوئی مشکلات اجتماعی وسیاسی، بخواهند توامان سرنوشت سیاسیشان را خود رقم بزنند. درواقع حق تعیین سرنوشت معنائی جز این را نمی‌تواند دربر بگیرد،(مشارکت آگاهانەآحاد مردم در تعیین سرنوشت سیاسی خود).

علاوه‌ بر نبود عوامل مذکور، تسلط کامل جهل و دین وفشار وتحقیرحکومت‌ھای روس و انگلیس راهم باید بەحساب آورد. در ھر حال،اند‌ک اند ‌ک ھویت یابی ای که‌ بدان اشاره  شد آغاز میشود.  نگاه گذرائی به‌ وضعیت قلمرو حکومت قاجار وحکومتھای پیرامونی آن برای روشن شدن مطلب خالی از فایده نخواھد بود.

 

 

امپراتوری عثمانی:

            در شرق اروپا،  قلمرو عثمانی(بالکان)تحت تاثیر دگرگونیھا ی قرن 19 و با مداخلات دولتھا- -ئی چون روسیه‌ وانگلیس ، پروسه‌ استقلال خود را از امپراتوری عثمانی آغاز کرده بودند .

 امپراتوری عثمانی برای استمرار حکومتش، لا اقل بر بخشمسلمان امپراتوری،  به‌ مبلغین اسلامی پناه برد تا شاید بیضه‌ اسلام امپراتوری اسلامی (عثمانی)حفظ شود، بنا بر این استانبول وقاهره‌ به‌ مراکز بزرگی از تجمع موحدین اسلامی مبدل شدند وبعبارتی وحدت اسلامی  قھرمان خود را در ناصیه‌ سلطان عبدالحمید میدید .

"مارتین وان برویین سن" در کتاب آغا  شیخ دولت می‌گوید:[12]

 

"...نا سیو نالیسم اسلاوی و یونانی را اروپائیان بر انگیختند و دامن زدند ؛ روسیه‌ نیز توجه‌زیادی به‌ ارمنیان ابراز کرد ، که‌ متحدان(بالقوه)آشکار وی در بر خورد با امپراتوری عثمانی بودند. در مقام واکنش در قبال چنین تھدیدھائی شماری ایدئو لوژی ھای جدید و بعضا متنا‌قض درمحافل بالای روشنفکری امپراتوری دھه‌ ھای سده نوزدھم ریشه‌ دواند. عثمانیسم نوعی وطنپرستی مبتنی بر تا بعیت در کشور عثمانی بود.این عثما نیسم بر منا فع ھمه‌ اتباع صرف نظر از زبان و مذھب تاکید میکرد . پان اسلامیسم قھرمان و مدافع خود را در وجود سلطان عبد الحمید

یافت( 1876  1909 ) که‌ رنگ تند ضد استعماری(روس و انگلیس)داشت.  پانترکیسم  یعنی متحدکننده ھمه‌ مردم ترک زبان در واحدی سیاسی ، ممکن است واکنشی در قبال پان اسلاویسم تزارروس یا خود تقلیدی از آن بوده باشد.  این ایدئو لوژیھا ھمه‌ در میان لایه‌ ھای اجتماعی واحدی به‌گل نسشستند و بار دادند  این لایه‌ صا حب منصبا ن لشکری و کشوری و ملاکین شھر نشین بودند.

ترکھای جوان در دھه‌ 1880 از میان روشن ترین و تحصیلکرده ترین بخش این لایه‌ سر بر

آورد . جنبشی بود سیاسی وسخت متاثر از لیبرالیسم وفلسفه‌پوزیتیویسم (مثبته‌) فرانسه‌.

ترکان جوان دارای برنامه‌ای بودند متضمن حکومت مشروطه‌(در قبال حکومت مطلقه‌ سلطان عثمانی) وآزادی ھای سیاسی این جنبش در ابتدا خود را "نو عثمانیان" خواندند "ترکھای جوان " بر چسپی بودکه‌ خارجیان بدان زدند ، و قبول عام یا فت و جالب این است که‌ بسیاری از گردانندگان عمده اش مسلمان غیر ترک بودند . دو روشنفکر کرد به‌ نام ھای عبدالله جودت و اسحاق سکوتی نقش‌ھای‌مھمی در آن ایفا کردند . اتباع وفا دار سلطان دنبال پان اسلا میست بودند، که‌ ترک‌ھای جوان آن ر ا

 رد میکردند ، زیرا این پان اسلامیسم برابری ھمه‌ اتباع عثمانی را نمی‌پذیرفت ، و وسیله‌ ای بودبرای توجیه‌ حکومت مطلقه‌ سلطان. اما جنبش ترک ھای جوان بتدریج تحت تاثیر افسون پان-ترکیستی قرار گرفت. از آنجا که‌ ظاھرا ملت ھای مسیحی عثمانیسم را رد میکر دند ، لذا نا سیو نالیسم  این دو، یعنی ترک‌ھا و آنھا متقابلا رشد و بسط یکد یگر را تقویت میکردند ... " (تاکید ھا از

نگارندە است).

 

     یاد آوری این نکته‌ در اینجا بی مورد نخواھد بود که‌ در گیری اروپائیان(بویژه انگلیس)باحکومت عثمانی‌  دراین دوران درقالب حرکتهای ملی  خودرا نشان می دهد. بوجود آمدن جنبشھای ملی(هرچند نارس وناقص!) در محدوده امپراتوری عثمانی از حمایت انگلیس و روس(بنا به‌ شرایط)برخوردار بودند .

      اگرتقا بل اروپا ئیا ن با حکومت عثمانی در قرون 16 و 17میلادی تقابل دوران فئودالی(جنگ ھای صلیبی)بود؛ اکنون دیگر تقا بل د نیای سرمایه‌ داری اروپا با عثمانی به‌ شیوه ای دیگراست واین بارتکیه‌ بر حرکت ھای "ملی" است.

شایان توجه‌ است که‌ در اوایل قرن 20،  با ستان شنا س و افسر ماجرا جوی ارتش انگلستا ن، نویسنده و تاریخ دان (توماس ادوارد لورنس) معروف به‌ لورنس عربی وزیر مختار انگلستان درحجاز،  جھت متحدکردن عشایر عرب وبوجود آوردن" حس ملی عربی" و جدا کردن آنھا ازقلمرو عثمانی،  طی جنگ جھانی اول دست به‌ ماجراھای بیسابقه‌ ای میزند و به‌ موفقیت ھای چشمگیری درجھت تسلط حکومت انگلیس بر منطقه‌ دست می یابد.  در این ماجرا نکته‌ مھم و قابل توجه‌ این است که‌:  مردم عرب حجاز که‌ قبل و پس از ظھور اسلام وگسترش آن عرب نامیده میشدند وطی قرنھا بنام عرب حکومت کرده بود ند ھنوز تبد یل به‌" ملت عرب نشده بودند ("[13]

  در حالی‌که‌ در همین قرن(نوزدهم) مصر را می‌بینیم که‌ بعد از اسلام، عربی  شده بود، اما بسبب رشداقتصادی(بوجود آمدن کارگاههای صنعتی بویژه‌ کشتی سازی) وتحت تاثیرجنبش‌های‌سیاسی اروپا درقرن 19 دوران شکوفائی اقتصادی‌ای که‌ به‌ دوران محمد علی معروف است، را ازسرگذرانده‌ بود، در موقعیت تاریخی متفاوتی از سرزمین های اصلی عربی قرار می‌گیرد، در شورش‌هائی که‌  برای خارج شدن از زیر سلطه‌عثمانی انجام داد، بوضوح شکل گیری مردم مصر  به‌ مثابه‌ یک ملت (مصری) دراین جنبشهاقابل مشاهده است. یعنی مردم مصر در قرن نوزدهم است که‌ پروسه‌ تبدیل شدن به‌ ملت را آغازمی‌کند.

 

 

 

امپراتوری روس:

 

    لازم به‌ تو ضیح نیست که‌ امپراتوری تزاری که‌ از عقب ماندگی صنعتی واندک بودن رشدسرمایه‌ داری نسبت به‌ دیگر کشور ھای اروپائی رنج میبرد اگر در اوایل قرن 19حمله‌ ناپلئون را (به‌ هر دلیل) دفع کرده‌ بود اینک در اوایل قرن 20در شرق با ژاپن نمیتوانست ھماوردی کند وبلا خره با شکست روسیه‌ از ژاپن( 1905 ) کابوس ابر قدرتی روس درمنطقه‌ فروریخت.

روسیه‌ ھمواره از پیشروی ھای انگلیس در آسیا در ھراس بود، ازبیم انگلیس به‌ متصرفات" قفقاز" و"آران"(جمھوری آذربایجان کنونی) طی معاهده های  گلستان و ترکمانچای بسنده کرده بود وتمام تلاش خودرا معطوف به‌ پشتیبانی ازحکومت قاجار کرده بود.  یعنی با نفوذ در در بار و اعیان واشراف در پی اعمال حاکمیت خود، مانع پیشروی بیشتر قدرت انگلیس بود .

لازم به‌ توضیح نیست که‌ از آغاز حکومت فتحعلیشاه به‌ بعد در بار(حکومت قاجاریدان رقابت و اعمال قدرت روس و انگلیس بو د که‌ علاوه‌ بر تسلط بر این قلمرودرتقابل با حکومت عثمانی هم مورد بهره‌ بردای قرار می‌گرفت.  وبه‌ جرات می‌توان گفت که‌ علت عمده‌ برجای ماندن بخش ثابتی از قلمرو قاجارناشی از تعادل قدرتهای انگلیس و روس و عثمانی بود، نه‌ کارائی حکومت قاجار.

امپراتوری روسیه ھمواره در کشاکش با حکومت عثمانی بود.  ودر این کشاکش محدوده ای ازسرزمین تحت حکومت قاجارعرصه‌ این جنگها بود، بدون اینکه‌ پادشاه‌ قاجار قادر به‌ عکس‌العمل باشد . ( کردستان وآذربایجان دراواخر قرن 19) ھماوردگاه این دو امپراتوری بوده اند.

 

 

امپراتوری انگلیس:

 

         حضور انگلیس در شبه‌ قاره ھند اورا بصورت ھمسایه‌ جنوبی وشرقی ممالک تحت سلطه‌ قاجاردرآورده بود نقش انگلیس در قرون 19 و 20 و چگونگی اعما ل نفوذ آن با تحت الحمایه‌ قراردادن بحرین و جدا کردن افغانستان کنونی از مستملکات قاجار تعادلی ژئو پولتیک(جغرافیای سیاسیین روس و انگلیس بو جود آورده بود.

چنانکه اشاره شد محدوده حکومت قاجار میدان رقابت و زور آزمائی این دو حکومت استعمار گر بود. حرکات اجتماعی این دوره بنمونه"جنبش" تنباکو برای لغو قرارداد "رویتر"نشانی از ضعف حکومت ازیک طرف تسلط جهل ودین وحضور قدرت انگلیس از طرف دیگر است ویا بعد از آن حرکات بست نشینی ھای مشروطه‌ خواھان درسفارت انگلیس و یا بتوپ بستن مجلس بوسیله‌ قزاقان روسی...نشانگر حضور فیزیکی این دو نیروی خارجی است. به‌طوری‌که‌ بخشی از مشروطه‌ خواهان دادخواهی را نه‌ از حکومت خود که‌ ا زانگلیس می‌طلبند! و محمد علیشاه‌ با اتکا به‌ قزاق‌های روسی مجلس را به‌توپ می‌بندد.

 

فراماسونری

 

       در قرن19م.سرمایه‌ داری صنعتی و الیگارشی مالی در حال گسترش بود . طغیانھای چشم گیری در امپراتوری اسپانیا، پرتقال و مستعمرات آنھا در آمریکای لاتین بوجودآمده بود، فروپاشی امپراتوری عثمانی وھابسبورگ(اتریش- مجارستان)(نمسە) شروع شده بود... در این شرایط است که‌مجامعی از دولتمردان ونخبگان درس خوانده ونوخاسته‌(دولت‌مردان جدید) پدید آمد، که‌ عمدتا دررھبری این طغیانھا و اداره کشور ھای جدیدنقش تعیین کننده ای داشتند. در این دوران تجمع هائی ازنخبگان ودانشگاهیان که عمدتا از وابستگان اقشار و طبقات بالائی جامعه‌ سرمایه‌ دار اروپائی بودند بوجود آمده بود ، ابتکار این تجمع ھا( لژ ھا) را اشرافیت مالی آنگلوساکسون انگلیس در دست داشت که‌ فراماسونری نامیده شد.

بوجود آمدن كشورهای جدید و گسترش افکار ناسیونالیستی با سمبلهائی چون مازینی وگاریبالدی بە مثابە نخبگان این‌دوران پا بە عرصە وجود نهادە بود، وبەعنوان قھرمانان اسطوره ای ناسیونالیسم شناخته شدند، آنها شخصیتهائی بودند که‌تاثیرمهمی بر حوادث تاریخی اواخر سده 19 واوایل قرن بیستم میلادی که‌سرنوشت اروپا وامریکای لاتین وآسیا را رقم زد، داشتند( ازاستقلال بولیوی در آمریکای لاتین تاوحدت ایتالیا...).  تفکرمازینی کاملا بر اساس سرشت نخبه‌ گرائی، سرشتی دانستن ناسیونالیسم واراده‌ گرائی بود. دراین قالب فکری کە ناسیونالیسم فطری است و الزاما هرفردی متعلق بە یک ملت است!، فقط می‌ماند رهبرانی کە آنرا هدایت یاجا بیندازند، وبر این مبنا شکل‌دادن بە ملت از بالا معنا پیدا می‌کند. جمله‌ معروفی از ماسیمو آزگلیو همرزم گاریبالدی و مازینی نقل است که‌ می‌گوید: "...ما ایتالیا را ساختیم حالا ایتالیائی میسازیم" .

 

اروپای جوان:

 

          با ازهم پاشیدن امپراتوری هابسبورگ(جنگ پروس و دانمارک، جنگ پروس و اتریش و بالاخره جنگ پروس و فرانسه). وتولدآلمان بە زعامت بیسمارک وسپس اتالیا، با رهبرانی چون گاریبالدی ومازینی الھام بخش گروھی از روشنفکران ونخبگان سرزمینهائی ازاروپا شدند که تحت تسلط روسیه و عثمانی بودند. تاثیر افکار ناسیونالیستی اروپای جوان برروشنفکران ودرس خواندگان غیر اروپائی قلمرو عثمانی منجربه‌ پیدایش جنبش(عثمانیان جوان)شد که‌ بعد ھارک ھای جوانامیده شد،  واز این راه برروشنفکران جنبش مشروطه‌(ایران) اثر گذارد.

"موجی را که‌ اریستو کراسی مالی ،سرمایه‌ گذاری کلان با روشھای توطئه‌ گرانه‌ وبی پروا بنام نا سیونالیسم به‌ راه انداخت بر اساس منافع وسیاست‌ھای اریستو کراسی مالی تبیین میشد ومورد حمایت‌الیگارشی لندن بود("عبدالله شھبازی الیگارشی لندن وبنیان گذاری تروریسم جدیدمازینی:انقلابی یا توطئھ گر؟)

بنیان گذاری فعالیت فراماسونری(فراموشخانه‌) در قلمرو حکومت قاجار رابه‌ میرزا ملکم خان نسبت میدھند . در زمان سلطنت ناصر الد ینشاه (نیمه‌ دوم قرن 19 میلادی).[14]

 

 

پارسیان هند

 

              پارسیان ھند در بمبئی که‌ به‌روایتی بخش عمده‌آنهااعقاب پارسیان گریخته‌ از مستملکات ساسانیان  پس ازحمله‌ اسلام هستند، خودرا حافظ سنت های پیش ازاسلام پارسیان می‌دانند وحافظ کتب و رسالات بازمانده‌ ازحمله‌ اسلام بوده‌اند، این مردمان درتجارت وامور مالی کارآمدی خاصی ازخود نشان داده اند، طی قرون 18 و 19 درھمراھی با کمپانی ھند شرقی (کمپانی تجاری و تکنیکی و بانکی به‌ مدیرت جان استوارت میل ،متفکر انگلیسی و استاد اعظم فراماسون) ، از قدرت ما لی قا بل ملاحظه‌ ای بر خور دار بودند[15] .  وبه‌این علل "کلکتە" و "بمبئی"به‌مرکزای برای چا پ کتب ونشریا ت  فارسی وآموزش وگسترش فرهنگ پارس باستان تبد یل شده بود. این مردمان برای خود ھویتی باستانی" پارسی" قبل از اسلام قائل بودند، واز تاریخ یزگردی (سال بە سلطنت رسیدن یزدگرد کە تقریبا مقارن  هجرت محمد پیغمبر اسلام است) استفادە می‌کردند،  با تاسیس انجمن زرتشتیان ایرانی در بمبئی 1918 بە ریا ست( سر د ینشاه (که‌ خود را" دینشاه ایرانی" مینامید پروژه بوجود آوردن شھری پارسی را در کرمان یا یزد در سر داشت، به‌ کوشش این انجمن آموزش ومکا تب پارس باستان، که‌ قبل از این تاریخ ھم وجود داشته‌ گسترش مییابد ؛ و سپس" ایران لیگ 1922" به‌مرکزمھمی در پروراندن تفکر" ایران با ستانی و ناسیونالیسم ایرانی" تبدیل میشود و دراین مورد کمپانی ھند شرقی اگر نگوئیم در تا سیس ولی در حمایت آنھا نقش مھمی داشته‌ است . (در1964م. صندوقی ازطرف کمپانی هند شرقی جهت یاری رساندن بە پارسیان هند، درلندن تاسیس می‌شود کە بە شکل‌گیری پارسیان هند در هندوستان منجر می‌شود)

لقب" سر" بمناسبت ھمین تلاش "فرھنگی " دینشاه‌ از طرف نایب السلطنه بریتانیا در هند به‌ او داده‌ شده است.

 

شرق شناسان

شرق شنا سان و باستان شناسان ، با فعا لیت میسیون ھای فرھنگی باستان شنا سی که‌ پدیده ای کاملا جد ید بود، در رشد وتوسعه‌ اندیشه‌ایرانی بود ن نقش مھمی ایفا کرده است.

           کنت ژوزف آرتور دو گوبینو

         كنت دو گوبينو، سالهاي١٢٧١ – ١٢٧٤ه.ق. وزير مختار دولت فرانسه در تهران بود. او از نخستين خاورشناساني است كه در بحبوحه پيدايش  مذهب "بابيت"(بهائیان امروز) در ايران بوده‌ و در اين باره كتاب نوشت. و به شرح و توضيح دربارة جريانهاي موجود درباره اين مذهب تازه‌ در ايران و چگونگي اعدام اعضاي آن پرداخت. او نخستين كسي بود كه كتابش سبب آشنايي غربيان- از جمله ادوارد براون- دربارة اين مذهب شد. علاوه بر كتاب مذاهب و فلسفه، در آسياي مرکزی كه به زبان فرانسوي است، كتابي ديگر، با عنوان سه سال در ايران نوشته است كه به دست ذبيح الله منصوري به زبان فارسي ترجمه شده‌ است:( كنت دو گوبينو، سه سال در ايران، ذبيح الله منصوري، مطبوعات فرخي، تهران، بي تا.)

به‌روایت دکتر اردکانی "...درتاریخ آشنائی ایرانیان بافلسفه‌ی جدید از گوبینو نمی‌توان یادنکرد.اوبه‌ العازار یهودی همدانی سفارش ومساعدت کرده‌ است که‌ کتاب(تقریردرباب روش  راه‌بردن عقل) دکارت راترجمه‌ کند.[16]

شاید سید جمالالدین افغانی ودوستان ونزدیکان فکری او کم و بیش با نظر گوبینو در مورد تمایز انسانها موافق بوده‌اند..."

گوبینو پارسیان را درقیاس باترکها باهوش و صاحب درک می‌دانست! معتقد بودکه‌ اگر یک فارس علاوه‌ بر آموختن علوم اروپائی در اروپا هم تربیت شده‌ باشد،چون به‌كشورخود برگرددآنچه‌ را که‌ آموخته‌ و فراگرفته‌است از اصل رنگ پارسی می‌دهد وبه‌چیز دیگر مبدل می‌کند!.

    عبد الحسین نوایی در کتاب ایران و جھان در باره کنت....میگوید:

"چھره گوبینو در آلمان نسبت به‌ فرانسه‌ کاملا متفاوت است. این انعکاس از توجه‌ گوبینو به‌مسایل نژادی نشات میگیرد ...چه، ‌وی در رساله‌ نابرابری نژادھا فرانسویان را"پرمدعا" خوانده است... ازاین جھت است که‌ درآلمان به‌ نام او انستیتو ھا ساخته‌ اند وکتابھا نوشته‌ اند فردریک نیچه‌ سخت تحت تاثیر افکار گوبینوبوده...."

 

  ادوارد براون

 

      (شرق شناس انگلیسی) تلاش عظیمی در جمع آوری تاریخ اد بیا ت فارسی انجام داده‌است این تلاش دربرگیرنده‌ ادبیات فارسی از قدیم ترین ادوار تا فردوسی، از فردوسی تا سعدی، ودوره تسلط تاتار وهمچنین دوره صفویه‌ و قاجار تااوایل پھلوی رادربر میگیرد، این مھم را در مدت٣٠ سال بانجام رسانده‌است وبه‌ اعتباری میشود گفت تلا شهای او زمینه‌ ای شد که‌ تاریخ سازی برمحور زبان فارسی بوجود آید. رابطه‌ او با مشروطه‌خواھان قبل از بتوپ بستن مجلس شروع میشود و پس ازبتوپ بستن مجلسستبداد صغیرا عده ای از مشروطه‌ خواھان بنام، چون معاضد السلطنه‌، دھخدا، تقی زاده ، محمد علی تربیت ....که‌ به‌فرانسه‌(پاریس)رفتنه‌ بودند تماس گرفته‌ و آنھا را به‌ انگلستان جھت جلب حمایت پارلمان و دولت بریتانیا دعوت میکند و تا اواخر عمر مکاتبا تش با تقی زاده بر دوام بوده است، ادوارد براون یکی ازعلاقه‌ مندان دین جدید" بابی" بود و چون مستقیما در ارتباط با"میرزایحیی صبح‌ازل" بوده مقالات و نوشته‌ ھا یش از مئاخذ معتبر بھائی ھا و ازلی ھا میباشد.

  اولین تاریخ مشروطه‌ را هم‌او برشته‌ تحریر درآورده‌ که‌ مرجعی برای تاریخ‌نویسان مشروطه‌ بوده‌ است.

نقش وی درجمع آوری تاریخ ادبیات زبان فارسی چشم‌گیراست، او بااین کار زمینه‌ای رافراهم می‌‌کند که‌ بعدازاو تاریخ ادبیات فارسی ھمچون تاریخ اجتماعی نگریسته‌ شود.

پر واضح است بازتاب اوضاع اجتماعی درادبیات خودرا نشان می دهد اما نا درست است اگر تاریخ ادبیات زبان فارسی را به‌ جای تاریخ اجتماعی بخشی ازپهنەای بە حساب بیاوریم کە زبان فارسی در آن سرزمین‌ها رسمیت ویا رواج داشتە است(پدیده‌ای که‌ تاریخ نگاران ناسیونالیست ایرانی به‌‌آن متوصل می‌شوند). در هرحال تاثیرادوارد براون یر روی  تاریخ  نگاری ای که‌ در ادامه‌ بحث بدان اشاره خواھد شد غیر قابل انکار است.

 

 

 

 

بخش چهارم: دوران روشنگری در قلمرو حکومت قاجار

      

     ھمانگونه‌ که‌ اشاره شد روشنفکرانی از لایه‌ ھای بالای جامعه‌ شاهزادگان، اشراف، تجار واعیان فرنگ رفته‌ و فئودالھای شھرنشین، موجب بوجود آمدن روزنامه‌ ھا و دایر شدن چاپخانه‌(باسمه‌خانه) شدند. وهمچنین مروج گفتمان ھای (لیبرالیستی) رفرم خواهانه‌ ای بودند کە در اروپا آموختە بودند. ودرجهت اجرا وانتقال آن می‌کوشیدند.

( تاسیس دار الفنون نمونه‌ای ازاین پدیده‌ است). روشنفکرانی نظیرصنیع الدوله‌ و محمدتقی خان (لسان الملک سپهر)ویا میرزاملکم خان(۱٣٢٦-۱٢٤۹.ق)، میرزا یوسف خان مستشار‌الدوله (وفات ۱٣۱٤.ق )ازاین زمره‌اند.

خارج از چرخه‌ حکومتی واشراف مقارن انقلاب 1905 یعنی اواخرقرن نوزدهم واوایل قرن بیستم میلادی  "باکو" واقع در جمهوری آذربایجان فعلی  که‌یکی از دروازه‌های مهم تجاری "قلمرو قاجار" بشمار میرفت، گروهی از روشنفکران آشنا به‌ مسائل جدید اجتماعی که‌ تاثیری مستقیم در روشنگری توده‌ شهری این سرزمین را داشتند در خود جای داده‌ بود.

 به‌ نمونه‌ میزا فتحعلی آخوند زاده‌ (۱٢۹٥-۱٢٢٧.ق)، و میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی (۱٢٣۹-۱٢٥۰.ق) را در زمره این نخبگان  میشود نام برد. از این دوران ببعد است که‌ با انتشار روزنامه‌ھا ورسا لات نام دولت ایران ، کلمه‌وطن و وطن پرست ،ایرانی و... در سطح ھمین لایه‌ ازدرس خواندگان و فرنگ رفتگان شهری متداول میشود.

    تاثیرگروه‌ قابل مڵاحظه‌ی کارگران فصلی یا مهاجر (که‌ از مناطق غرب و شمال ایران به‌ باکو رفته‌ بودند) درآشنا کردن اقشار پائێن جامعه‌ با مسائل جدیداجتماعی مانند دفاع از آزادی های اجتماعی وحقوق فردی مخالفت با دیسپوت(دیکتاتور)  که‌ درروند مبارزات بعدی مشروطه‌ موثر بوده‌ اند قابل توجه‌ است. گشودن این مقولە در گنجایش این بحث نیست.

 

       دراین مبحث(روشنگری) به‌ اختصار بر نقش سید جمال الدین افغانی  (۱٣۱٤-۱٢٥٤.ق)، میرزا آقا خان کرمانی، سید احمد روحی اندک تاملی میکنم.

 

 

 1  ــ سید جما ل ا لد ین افغا نی :

 

    سید حمال الدین افغانی ، به قولی اسد آبادی که‌ در واقع اسعد آبادی است و"اسعد آباد قریه‌ ای از قرائ  کز ازناحیه‌کابل است " (ناظم الاسلام کرمانی تاریخ بیداری ایرانیان ).  سید جمال الدین در اسعد آباد (حومه‌کابله‌ د نیا آمد و نبوغی در آموختن و کاراکتری پرخروش داشت در١٧ سالگی پس از سفرش به‌ ھندوستان به‌ بصره میرود و در آنجا توسط شیخ مرتضی انصاری به‌ درجه‌ اجتھاد میرسد و مجدداعازم ھند میشود، ا و بمثابه‌ مبلغی اسلامی از ھند به‌ مصر واز آنجا به‌اسلامبول سفر میکند ودر تبلیغ و گسترش اتحاد اسلامی نقش تعیین کننده ای مییابد دراین دوران است که‌ با ارسال نامه‌ ھائی به‌ میرزای شیرازی در تحریم تنباکو نفوذ خود ر ا در قشر با سواد آن زمان(که‌ ھمه‌ مسلمان بوده اندشان میدھد)ربیع الثانی سال ١٣٠٩ ق، میزاحسین شیرازی  بنا به‌ توصیه‌ سید جمال افغانی فتوای تحریم تنباکو را صادر می‌کند

«الیوم استعمال دخانیات حرام است، معارضه با امام زمان است») (گفتە می‌شود کەنفوذ آخونها آنچنان بودە است کە با تحریم تنباکو نوکرها وغلامان دربار هم از چاق‌کردن قلیان برای ذل‌اللە خودداری کردە بودند)

 از استا نبول مجددا به‌ ھندوستان ازآنجا به‌ آمریکا وسپس به‌ اروپا (فرانسه‌ و انگلیس)میرود و به‌ اسلامبول باز میگردد. وی عضو فعال فراماسون بوده است و در طول زندگی کاملا سیاسیش با تاکید بر اتحاد اسلام با ترویج"امت گرائیاسلامی" برای رھائی ازقید "استیلاگران" در برابر لیبرالیسم(اصالت فرد بمثابه‌ پایه‌ دموکراسی) در جوامع عقب مانده مسلمان ، کارائی چشمگیری از خودنشان داده است.

اشاره به‌ این موضوع منا سب است که‌ در آن دوران بر جسته‌ تاریخییمه‌ دوم قرن19) تلاش نظری وعملی"مارکس و انگلس"دربیان "جمع گرائی پرولتاریا (سوسیالیسم)" درمقابل "فردگرائی لیبرالیسم"، واین دومورد در تقا بل نظریه‌ "امت‌گرائیین باوران)" و (ملت  گرائیاسیونالیستھا، فضای مبارزات نظری آن زمان اروپا را تشکیل می‌داده‌ است. نظرات سید جمال  درمیان نخبگان و "روشنفکران  "مسلمان خاورمیانه‌ از مقبولیت خاصی برخوردار بوده‌است.

در زمان اقامت سیدجمال در پاریس" ارنست رنان"(تاریخ نویس ومحقق خرد گرای فرانسوی) خطابه‌ ای در 29 مارس سال 1983 در دانشگاه "سوربن"پاریس ایراد کرد و در آن اشاره به‌ این دارد که‌ دین اسلام با علم ساز گار نیست این خطابه‌ در نشریه‌(ژورنال د دباjournale des debats) منتشر شده بود، سیدجمال ھم  مانند دیگر صاحب نظران مسلمان آن دوره ازجمله "نامق کمال" ترک، "بایزیداف"   امام جمعه‌ مسجد سن پیترسبورگ، "استاد مسینیون" فرانسوی نسبت به‌ این مقاله‌ عکسالعمل نشان‌داد. مطلبی که‌ با تقریرسید جمال وتحریر "محمد عبدو"(مفتی مصر که‌ خودراھمواره شاگرد سید جمال میخواند) در دفاع از اسلام نوشته‌ شد در ھمان نشریه به چاپ رسید. او رساله‌ ای به‌ نامی چریه‌"در رد طبیعییون یا مادیون( "ماتریالیست ھا")را به‌ زبان فارسی نگاشته‌ است.[17]

گسترش دامنه‌ فعالیت اتحاد اسلام ومشارکت فعال سید جمال که تاثیر بسزائی بر روشنفکران صدر مشروطه داشته، قابل توجه‌ است. او درسال1886در مونیخ بنا به‌ دعوت ناصرالدینشاه‌ که‌ درراه بازگشت به‌ تهران بود به‌ همراهان ناصرالدینشاه پیوست ودرتحت حمایت ناصرالدین‌شاه قرارگرفت. او درسال1889مغضوب واقع شد، بابی حرمتی از تهران به‌ کربلا فرستاده‌ شد. سید ازآنجا به‌ لندن وسپس به‌ دربار باب عالی (عثمانی) دعوت شد. اھمیت گسترش ایدە اسلام سیاسی وتاثیرآن درشکل گیری اسلام‌گرائی بە ظاهر ضد استعماری در منطقه‌ به‌ چشم می‌خورد،  سید جمال یکی از نمایندگان آن بود.

    تسلط این فرهنگ مذهبی (چنانکه‌ اشاره‌ شد درجهت حفظ خلافت اسلام عثمانی) بود اما اثرات آن در روند اتفاقات تاریخی چشم‌گیر است. قابل ذکر است که‌ محمد علی جناح و اقبال لاھوری ‌از بانیان تقسیم شبه قاره هند در واقع تضعیف جنبش استقلال هند، ازپیروان سرسخت سید جمال بحساب می آمده اند، کە با پشتیبانی انگلیس، بخش مسلمان نشین شبه‌قاره هند بنام پاکستان را بوجود آوردند[18].  شیخ سعید نورسی(به‌آن اشاره‌ خواهدشد) که‌ از جانبازان دفاع ازحکومت عثمانی بود یکی از پیروان او بشمار می آید. ویا میرزا کوچک خان خودرا منادی وحدت اسلام"مدرن" وپیرو سید جمال می‌دانست.

          جذابیت موضع گیری ھای او از آنجا ناشی می‌شد که‌ او حضور استیلا گران ار وپائی را با بینشی اسلامی وبا ابزار اخلاق دینی مورد ارزیابی قرار میداد ومخالفت او نگرشی واپس گرایانه‌ با ظاهری آراسته‌ به‌ مخالفت با استعمارگران اروپائی بود، درواقع اومخالف گسترش فرهنگ مدرن اروپائی بود. ھمین  شیوه‌  به‌ ظاھر عامه پسنداست که‌ اورا به‌قطب مسلمانان خواستار دگر گونی وضع اسفبار موجود آن زمان تبد یل کرده‌ بود.  چون این نوع موضع‌گیری نیازی به‌ زحمت اندیشیدن ندارد. می‌بینیم، "دکتر شریعتی" ویا "جلال آل احمد "یک قرن بعد از آن زمان با معیار اخلاق اسلامی به‌ حضورغرب انتقاد میکردند ودرواقع نقش بزرگی در فراهم آوردن فضای فرهنگی برای پذیرش افکارمرتجعانه‌ مذهبی درمیان درس‌خواندگان آن زمان  داشتند.  معیار سنجش  اینان ھمان" اخلاق اسلامی" است(حال این اخلاق اسلامی چیست مقوله‌ مبهمی است که‌ از بحث ما خارج است)، دراین باره‌ھرکس که‌ خود رامسلمان می‌داند خود را مجھز به‌ آن تصورمیکند و دیگر ضرورتی ندارد برای "فھمیدن" آن ;تلاش کند.  (این قاعده‌ در مورد ناسیونالیست ها هم صادق است کافی است که‌ کسی خود را ایرانی،ترک،کرد و..) بداند دیگر گویا ضروری نیست که‌تلاشی برای تحلیل وشناخت آن انجام بدهد .یعنی این زحمت را به‌‌خود نمی‌دهد(یا لازم نمی‌بیند) که‌ روشن سازد، منظور ازایرانی،ترک، یاکرد بودن چیست ، چنین مکانیسمی منجر به ایجاد فضائی می‌شودکه‌ توده‌ای انبوه متوهم به‌ دین یا ملت گوش به‌ فرمان نخبگانی خواهند سپرد که‌ بتوانند درباره‌ آن خوب صحبت‌کنند (ونه‌آنکه‌ روشنگرانه‌ و صحبت خوب ارائە دهند) در این حالت است که‌ آنها، یعنی متفکرین و رهبران خود می‌دانند چەکارکنند!.

   نکته قابل ملاحظه‌ دیگر اینکه  "سید جمال" درطی اقامتش در در بار عثمانی سیاست ھای روس و انگلیس وھم چنین فشار دربار قاجار را به‌ نقد میکشیده که‌ ھمین موضع سیاسی، با نفوذ کلامی که‌ سید داشته‌ تاثیر بسزائی در میان درس خواندگان ومصلحین(اصلاح طلب ھان زمان ایجاد کرده بود.

سیدجمال در آخرین نامه‌ ھا یش به‌ اتلاف وقتش در در بارھا اشاره دارد او که‌ مبلغی توانا ودارای نفوذکلام بوده ،"بی پروا"سلاطین وحکومت ھای استعمار گررا نقد می‌کرده ولی در عمل در تمام عمرش امیدبه‌ اصلاح از بالا داشته‌ ودر پناه سلطانی به‌ نقد سلطان دیگرمیپرداخته‌ ویا در پناه روس جنایات انگلیس را برملامیکرده ودر دربار عثمانی به‌ افشای سیاست ھای روس و انگلیس میپرداخته است‌ ... احمدکسروی در این باره میگوید: "سید اگر به‌ جای رفتن به‌ این دربار وآن دربارھمه‌ به‌ بیدارساختن مردم وپیراستن اند یشه‌ ھا کوشیدی به‌ نتیجه‌ بھتری رسیدی".

زندگی پر ماجرا و فعال" سید جمال" باعث شد که‌روشنفکرانی  چۆن میرزا آقا خان کرمانی و شیخ  احمد روحی  تحت تا ثیرشدید افکار وی قرار گیرند اینان درشمار آغاز گران روشنگری ای که‌ به‌مشروطه‌ انجامید شناخته‌ شده اند ،"میرزا رضا کرمانی" ضارب ناصرالدین‌شاه با مجالست و الھام ازین دو بود که‌ تصمیم به‌ ترورناصر الدین شاه گرفت.

 

 

میرزا آقاخان کرمانی

 

          میرزا عبدالحسین خان معروف به‌ میرزا آقاخان کرمانی، از روشنفکران دوران ناصر الدین شاه است او مجبور به‌ فرار از حیطه‌ سلطنت قاجار شده وھمراه با شیخ احمد روحی  ابتدا تحت تاثیر عصیان بابیه‌ به‌ صیدا(لبنان)،محل اقامت صبح ازل(میرزا یحیی نوری، جانشین سید محمدعلی باب) رفته‌  و داماد وی هم شدند و بە کسوت مبلغین دین جدید بابی درآمدند ، اما چندی نگذشت که‌ تحت تاثیر افکار وحدت اسلام سید جمال افغانی به‌ استانبول میروند و با سید حمال الدین افغانی رابطه‌ نزدیک  پیدا می‌کنند و بعنوان منقدین استبداد ناصرالدینشاه شناخته‌  می‌شوند.

 به مرور زمان،مشاهدهٔ کم کاری و عدم مبارزه طلبی سید جمال باعث سرشکستگی و ناامیدی میرزا می‌شود به گونه‌ای که وی در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد: " حضرت شیخ«سید جمال» در خانه خود به استقلال نشسته و چند نفر نوکر گرفته از صبح تا شام به پذیرایی مردم مختلف از هندی و تازی و افغانی و مصری و ایرانی و ترک و سودانی مشغولند و غیر از این هیچ کاری ندارند. "

میرزا آقا خان که زمانی «جنگ هفتاد و دو ملت» را به منظور روشنگری و اتحاد جهان اسلام نوشته بود، بر اثر مشاهده فساد حاکم در دستگاه سلطنت عثمانی و ایران و همچنین محافظه کاری و بی عملی سید جمال وآشنائی با اندیشه‌ های نوین اروپائی به یک باره منتقد دین و نقش آن در جامعه می‌شود. دیدگاه‌های روشنگرانه وی در این مورد در دو اثر آخر وی، «سه مکتوب» و «رساله صد خطابه» مشهود است.هرچند این دواثر تحت تاثیر مکتوبات میرزافتحعلی آخوندزاده‌ نوشته‌ شده‌ اما از نظر محتوای ناسیونالیستی بگونه‌ ای‌ دیگراست. او در «سه مکتوب»، با نقد حمله اعراب و حکومت‌های بعد از اسلام، رویای حکومت پیش از اسلام را در سر دارد به گونه‌ای که شاید وی را هم بتوان بعد از میرزا ملکم خان جزو اولین پان ایرانیست ها در معنای مدرن دانست او در اسلامبول با میرزا ملکم خان آشنا ئی و مکاتبه‌ داشته‌ است. «سه مکتوب» سرشار از اندیشه‌های ناب میهنی است.  درواقع می‌کوشد"ایرانیان"(درواقع پارسیان) را معصوم جلوه دهد. تیغ نقادی میرزا علاوه بر اسلام دامن بابیت که زمانی خود از مبلغان آن بود را نیز می‌گیرد به گونه‌ای که مذهب باب را از مذاهب مخترعه و کلاباطل و خارج از صراط مستقیم می‌داند.

"ز کشتن نترسم که آزاده‌ام        ز مادر همی مرگ را زاده‌ام"

    کتابچه‌ صدرساله‌ گفتمانی را ارائه‌ می‌دهد که‌ تا آن زمان  در قلمرو قاجار مرسوم نبوده‌است درواقع گفتمانی چون پارسیان هند (که‌ مختصر به‌ آن اشاره‌ شد)دارد.[19]

      نقش"میرزا آقا خانا فریدون آدمیت در"اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی"  بتفصیل بییان کرده است و آشنائی او  رابا جنبش های اجتماعی آن زمان اروپا(سوسیالیسم، نهلیسم و انارشیسم) می‌ستاید، واورا "بزرگترین اندیشه‌گر ناسیونالیسم و منادی اخذ دانش وبنیادهای اروپائی،..." معرفی می‌کند. در این نوشته‌ قصد بررسی شخصیت متفکر وانقلابی‌ میزا آقاخان ویاهر شخصیت دیگری که‌ ا زاو اسم برده‌ می‌شود، نیست، هدف صرفانشان دادن جوانه‌های گفتمان ناسیونالیسم "ایرانی "در آن زمان است.

 شیخ احمد روحی کرمانی

(١٢٦٣—١٣١٤ق.) از مشاهیر ازلیان وداماد  میرزا یحیی نوری معروف به‌ صبح‌ازل،مترجم کتاب "حاجی بابا اصفهانی"از انگلیسی به‌ فارسی و"ژیل بلاس"ازفرانسوی به‌ فارسی است، تالیف کتاب"هشت بهشت" که‌ در توضیح عقاید ازلیان است به‌ او منتسب است، او نیز همراه میرزا آقاخان نقشی در روشنگری علیه‌ استبداد وحاکمیت خرافات داشته‌ است.  او مهر خود را چنین حکاکی کرده‌ بود:

 "داعی اتحاد اسلامم        احمد روحی آمده‌نامم".

         پس از کشته‌ شدن ناصرالدینشاه بدست "میرزا رضاکرمانی"،  بنا به‌ در خواست دربار قاجار  میرزا آقاخان و شیخ احمد روحی به‌ همراه خبیرالملک ( در آن زمان وزیر مختار دربار قاجار در عثمانی بوده‌است) که‌ او هم همراه‌ و هم محفل میرزا و شیخ بوده‌است،  به‌ حکومت مظفرالد ینشاه تحویل داده شدند  که‌هر سه‌ نفر به‌فرمان ودرحضور"محمدعلی میرزا" ولیعھد وقت کشته‌ شدند(١٣١٤ ه.ق.).

 

  با رشد تمایلات مشروطه‌ خواهی همراه بابحران روز افزون حکومت قاجار تمایلات ملی گرائی ایرانی رو به‌ فزونی می گذاشت اما همانگونه‌ که‌ قبلا اشاره‌ شد این تمایل فاقد ابزار تحقق آن بود.  یعنی "رشدسرمایه‌داری،تولیدات صنعتی که‌ عامل مهمی درادغام مردم مناطق مختلف است، وجود نداشت.

 یعنی روابطی که‌ بتواند با درهم‌شکستن روابط ارباب رعیتی، شرایطی رافراهم کند  که شهرها ازشکل دهستا نهای بزرگ درآمده‌ و زمینه‌ برای رشد شهروند آزاد فراهم شود وجود نداشت، مردمان ساکن قلمروقاجار هنوزاز وجودسیستم عشیره‌ای در رنج بوده‌ و نمیتوانستند این ره‌آورد دنیای غرب را به‌سادگی هضم کنند ، شکلهای مبارزاتی برای کسب مشروطه‌،  تلفیقی بود از تشکل های اقشار نسبتا مرفه‌ و تحصیلکردگان که‌ اکثریت قریب به‌ اتفاق آنها از طبقات اشراف وتجار بودند، وهم‌چنین وابستگان به‌ روحانیت حامل سنن مرتجعانه‌ و عقب مانده‌،  درانطباق با سیاست سرمایه‌ داری اروپا به‌ویژه‌ سرمایه‌داری انگلستان، کە در فرم اعتراض‌ها خودرا نشان می‌داده‌است.  اشکال عقب مانده‌ ای چون بست نشینی در سفارت انگلیس و یا بقاع متبرکه‌ نمونه‌هائی ازاشکال عقب مانده‌ آن جنبش است.

ناکارآمدی انقلاب مشروطه‌ با مرگ مظفرالد‌ینشاه‌  خودرا بخوبی نشان داد. یعنی شرایط آنچنان بودکه‌پس از مرگ مظفرالدین‌شاه‌ محمدعلی میرزا به‌ سلطنت رسید و بلافاصله‌ جسارت ازبین بردن مشروطه تازه‌ به‌ دنیا آمده‌ رانمود(1907). دراین ایام از 1906  به‌بعد بحران فزاینده ای قاره اروپا را فرا گرفته‌ بود که سرانجام درسال    1914منجربه جنگ جهانی اول  شد.

 

   دوران محمد علیشاه‌ استبداد صغیر(1907-1909) از خرداد ۱۲۸۷ ه.ش. تا تیرماه ۱۲۸۸.

 

   دخالت روسیه‌ وپشتیبانی حکومت تزاری ازفرمان انحلال مجلس شورای‌ملی (لغوحکومت مشروطه‌) توسط محمدعلیشاه‌ وبه‌ توپ بستن مجلس سبب واکنش شدید آزادی‌خواهان و مشروطه‌ طلبان شد و باعث رشد هرچه‌ بیشتر ملی گرائی ایرانی  گردید .

 مشروطه‌ خواهان وآزادی‌خواهان بالاجبار خانه‌ وکاشانه‌شان را رها کردند و راهی استانبول، آلمان و فرانسه‌ و انگلیس شدند.  ازآن جمله‌ کسانی چون محمدعلی فروغی، سید حسن تقی‌زاده‌.سلیمان میرزااسکندری  وعلی اکبر دهخدا رامیتوان نام برد.

    باقیام مشروطه‌ خواهان در تبریزوشکست محمدعلیشاه‌ وبازگشت مهاجرین سیاسی گفتمان موجودیت "ملت ایران" وتشکیل دولت ملی و خلاصه‌ به‌ عمل درآوردن آنچه را که‌ ازآموزه‌های فرنگ به‌ ارمغان آورده‌ بودند،موضوع بحث کلیه‌ نشریات و مجالس آن زمان شده‌ بود.

         اشارە شد، فروپاشی حکومت عثمانی درزیر ضربات ملی گرایان اروپای شرقی درجریان بود. درسال1907میلادی خلافت عثمانی به‌ حکومت مشروطه  تبدیل شد.

 اضمحلال حکومت عثمانی وگسترش جنبشهای مدرن شروع شده‌بود. وشرایط بین المللی(گسترش سرمایه‌داری) درانتظارتقسیم  تازه‌ای درجهان بود .  یعنی شرایط سیاسی آن‌زمان آبستن تولد  کشورها ودولت‌های جدید بود.  بنابراین فضائی مملو از احساسات ملی‌گرائی نه‌‌تنها سراسر اروپا و به‌ تبع آن قلمروعثمانی را در بر گرفته‌ بود، بلکه‌ پدیده‌ استقلال کشور های جدید، جنبشهای آزادی‌بخش، طرح‌های نئو کلنیالیسم، مقوله‌ های تازه‌ ای بودند که‌ دوران جدید، تاریخ جهان را رقم زدند، دراین شرایط است که‌ برلین واسلامبول ‌روشنفکران  مستملکات قاجار راکه‌ برای ایجاد دولتی مدرن با الهام از اروپا تلاش‌می‌کردند،  در خود جای داده‌ بود.

 اسلامبول نقش بسزائی درانتقال فرهنگ ناسیونالیستی داشته‌است، چرا که‌ زندگی روشنفکران "ایرانی"از نظر محیط فرهنگ اسلامی، نزدیکی جغرافیائی وهم چنین هزینه‌ زندگی،  بیشتربا اسلامبول انطباق داشته‌ است.  چنانکه‌  اشاره‌ شد فضای مناسبی برای رشد ناسیونالیسم ایرانی درمیان موج مهاجرین سیاسی ایرانی بوجود‌آمده‌بود. این روشنفکران با واکنش نسبت به‌ سلطه‌ روس وانگلیس، تمایل شدیدی نسبت به‌ نظریه‌ پردازان آلمانی که‌ مخالف دو دولت روس و انگلیس بودند ابراز می‌داشتند.  بویژه تزهای نژاد پرستانه‌ برتری نژاد آریائی که‌ با اندیشه‌های پارسیان هندهم می توانست هم‌خوانی داشته‌ باشد، در میان آنها جذابیت خاصی داشته‌است. چنانکه‌ اشاره‌ شد بازتاب تفکرات "کنت دوگوبینو" هم در توجیه‌ این پدیده‌ موئثربوده‌است.

  اگرگفتمان مکتوب( بیشترجراید) آغاز دوران مشروطه‌  مطالبی از نوع "مکتوبات" آخوندزاده‌ ، رساله‌های طالبوف "کتاب احمد" و جرایدی مثل صور اسرافیل (علی اکبر د‌هخدا،جهانگیر خان صوراسرافیل) بیشتر در باب آزادی‌خواهی و مدرنیته‌ و تمدن جدید و افشای عقب افتادگی های فرهنگی و...دور میزد.  بابازگشت مهاجرین و ارمغان ناسیونالیسم آلمانی موج عظیمی از فرهنگ ناسیونالیستی برای بنیان گذاشتن" ایران‌" بوجود آمد، یعنی تلاش دولت‌مردان و روشنفکران فرهیختگان (نخبگان) از فرنگ برگشته‌ برای بوجود آوردن دولتی براساس  قلمرو قاجار وبر حول محور زبان فارسی متمرکز شد.. 

 

 

             جنگ جھانی اول( 1914 ــ 1918) برابر با (١٢٩٣ تا١٢٩٧ ه.ش).

 

                                       تقسیم مجدد جهان

 

      می‌شود اینچنین نتیجه‌ گرفت که‌ درتند باد حوادث تاریخی  بحرانی سال‌های 1906 تا 1914که‌ شرایط شروع جنگ جهانی اول  درآن به‌ روشنی پیدااست، قلمروقاجار نه‌ براساس رشد جامعه‌ بلکه‌ در اثر مجموعه‌ حوادثی که‌ عمدتاناشی از تعادل قدرتهای روس،انگلیس وعثمانی بود، دست‌خوش تغییراتی شد(همان تبعیت تغییرات کشورهای عقب مانده ازتغییرات جهان صنعتی که‌ در بخش اول به‌ آن اشاره‌شد)‌ .

اگر چه‌ انقلاب مشروطه‌ صورت گرفته‌ بود اما این انقلاب از فقدان پایه‌ های مادی(رشدصنعت و سرمایه‌ داری ) دررنج بود وازنظر سیاسی و اجتماعی آن‌چنان مضمحل بود که‌ یارای هیچگونه‌ بروزموجودیت سیاسی به‌ مثابه‌ یک دولت ویا حتی قلمروی سلطان نشین را نداشت،  به‌ نمونه‌ نتوانست  نسبت به‌ قرداد 1907 عکس العمل نشان دهد.  قراردادی که‌ کشورایران را به‌ مناطق نفوذ انگلیس و روسیه‌ تقسیم می‌کرد[20].  دولت مرکزی پس از انتشار این قرار داد از آن مطلع شد! یعنی دو دولت روس و انگلیس قلمرو قاجار را بین خود تقسیم کردەبودند درحالی‌کە دولت ایران را حتی درجریان نگذاشته‌ بودند!.

    باآغاز جنگ ونادیده‌ گرفتن بی طرفی دولت ایران روسیه‌ از شمال و انگلیس از جنوب بی طرفی دولت مستوفی‌الممالک  صدراعظم دولت مشروطه‌ را نادیده‌ گرفتند. دولت مستوفی‌الممالک ابتدا ازتهران به‌ قم نقل مکان کرد، و پس ازاستعفای مستوفی الممالک واشغال همدان وقم  درکرمانشاه‌       " دولت موقت" به‌ریاست نظام السلطنه‌ مافی تحت پوشش کامل آلمان تشکیل شد.

    به‌ گفته‌ یحیی آریانپور(ازصبا تا نیما)ستایش ازآلمان در ادبیات فارسی آن‌زمان جایگاهی شایسته‌ یافت. ادیب نشابوری منظومه‌ حماسی"قیصرنامه‌" را که‌ مشتمل بر چهارده‌هزار بیت بود در مدح ویلهلم سرود. وحید دستگردی مسمط معروف خود بنام "نارنجک" را انتشار داد .  ملک‌الشعرابهار، عشقی، عارف ولاهوتی نیز علاوه‌ بر سرودن اشعاری در مدح آلمانها به‌ دولت موقت پیوستند وبه‌ کرمانشاه‌ واسلامبول رفتند.

  دکتر جمشید بهنام در کتاب "برلینی‌ها" تصویری از روشنفکران این دوران و نقش آنان درتشکیل دولت موقت( که‌ پس از اشغال ایران بوسیله‌ روسیه‌ از شمال و انگلیس از جنوب، درکرمانشاه‌ تشکیل شده‌بود)  و چگونگی فعالیت(کمیته‌ ملیون‌ایرانی)بدست می‌دهد.

  کمیته‌ ملیون ایرانی(به‌ گفته‌ دکتر جمشید بهنام) مرکب بود از:

   1- مبارزینی که‌ در دوران استبداد صغیر مجبور به‌ مهاجرت شده‌ بودند از جمله‌ تقی زاده‌، محمدعلی تربیت، رضا تربیت، امین رسول‌زاده‌،اسماعیل نوبری،اسماعیل یکانی،امیرخیزی،میرزا آقا (ناله‌ ملت) که‌ در اسلامبول کسب وکار داشت، غنی زاده‌حسینعلی نواب...

2- کسانی که‌ در انگلیس(لندن) و فرانسه‌ اقامت داشتند و به‌ برلین آمدند از جمله‌ حسین کاظم‌زاده ‌‌ایرانشهر، محمد قزوینی، محمدعلی‌جمالزاده‌، راوندی ، سعدالله‌ درویش،ابراهیم پورداود و محمود اشراف زاده‌ نویسنده‌ مقالاتی در روزنامه‌های  عدالت، شفق،آزاد(تبریز) و روزنامه‌" فریاد"در رضائیه‌  درزمان اشغال آذربایجان به‌ اسلامبول وسپس به‌ برلن رفت  او در ماموریتی از طرف کمیته‌ ملیون در کرمانشاه‌ به‌ قتل رسید...

3-ایرانیانی که‌ از قدیم درآن شهر(برلین)بودند ازجمله‌:ابوالحسن علوی، عزت‌الدوله‌ هدایت، طاهرزاده‌ بهزاد، ابراهیم‌علی‌زاده‌، رضا افشار، فضلعلی‌آقاتبریزی(مجتهد ونماینده‌ علمای آدربایجان در مجلس) و حسینقلی‌نواب (در هند، لندن وپاریس تحصیل کرده‌ بود).

4- کسانی که‌ از مبارازن قدیم بودبد وعده‌ای ازآنان که‌ پس از سقوط دولت موقت به‌ اسلامبول وبرلن آمده‌بودند،این عده‌ کم و بیش باکمیته‌ همکاری‌داشتند.ازجمله‌: سلیمان‌خان میکده‌، میرزاعلی‌خان فرزین

معروف به‌"کلوب"، سیدمحمدرضامساوات، سیدحسن کزازی(نماینده‌ کرمانشاه در مجلس)، وحیدالملک شیبانی وبرادرش محمدخان که‌ مدیر روزنامه‌ پرورش در قاهره‌ بود وحبیب الله‌شیبانی فارغ‌التحصیل مدرسه‌ نظام "سن سیر"فرانسه‌.

5-کسانی که‌ با برلینی ها دوست بودند ودر دوره‌های مختلف و کوتاه‌ در برلن اقامت کردند از جمله‌: حیدرخان‌عمواوغلی وامین رسولـزاده‌.

این شرایط  مناسب‌ترین زمان مداخله‌ آلمانی‌ها بود که ازطریق "کمیته‌ ملیون" دولت موقت را کاملا تحت پوشش کمک های خود قرار دهد. دولت موقت که‌ قدرتی نداشت بعدازکمتراز5ماه اقامت درکرمانشاه، پس از تسخیر کرمانشاه‌ بدست روسها، همراه‌ لشکر عثمانی به‌ اسلامبول  رفتند وازآنجا بەبرلین مهاجرت کردند، اما عده‌ای به‌ گیلان رفته‌ به‌ جنببش جنگل (میرزاکوچک خان) پیوستند.[21]( به‌ احتمال زیاد پیوستن خالو قربان به‌ جنگل در این زمان است).

 

 

    "پس از تشکیل دولت موقت، به‌مدت بیش از یک سال در غرب ایران حوادثی روی‌داد که‌ داستان آن را کسروی، یحیی‌دولت‌آبادی وجمال‌زاده‌ هرکدام  به‌روایت خود نوشته‌ اند"(برلنی‌ها"جمشیدبهنام" به‌نقل ازکسروی"تاریخ مشروطیت؛یحیی دولتآبادی"حیات‌یحیی؛جمالزاده‌"یاداشتها"در مجله‌ راهنمای کتاب.). این حوادث در سالهای 1915 تا1917 میلادی است.

 

   اگر چه ‌ایدیولوژی" اهمیت دادن به‌ دوران پارس باستان" دیری بود که‌ درمیان پارسیان هند وجود داشت اما به‌ هنگام جنبش مشروطه‌ در قلمرو قاجار اندک اندک گسترش یافت و لی چنانکه‌ می‌بینیم  دراین دوران یعنی با آغاز جنگ جهانگیر اول و حوادث بعد ازآن به‌ ائیدئولوژی حاکم برای ساختن کشوری بنام ایران تبدیل شد. نکته‌ قابل توجه‌ این است که‌ این نخبه‌گان بااکثریت بسیار بالائی زبان مادریشان "فارسی" نبوده‌ و از خطه‌ آذربایجان وگیلان بوده‌اند.

 چنانکه‌ قبلااشاره‌ شد آذربایجان دروازه‌ مهم ارتباط  قلمرو قاجار، ازطریق عثمانی ازیک طرف و باکو و تفلیس (روسیه‌)ازطرف دیگر بااروپا وروسیه‌  مراودات کالائی و فرهنگی را ممکن می‌ساخت، هم‌چنین اهمیت  گیلان و مرکز آن رشت از  طریق بحر خذر با روسیە و باکو مرتبط بود. در این برهه‌ ازتاریخ ایران درشکل گیری ملت ایرن نقش اساسی داشته‌است.  بدیهی است که‌ نخبگان این مناطق زبان مادریشان فارسی نیست. منظور از این تاکید آن است که‌ تمام تلاش این نخبگان حفظ دولت موجود آن زمان وتبدیل آن به‌دولتی قانونی براساس آنچه‌ در اروپا دیده‌ یا آموخته‌ بودند بودەاست، ایجاد دولت-‌ ملت. و همچنین ساختن ملتی نو را مد نظر داشتند که‌در کشورهای اروپائی دیده‌بودند، نکته‌ اینجا‌ست که‌ در آن زمان تفکر" دولت - ملت" حاکم بوده‌است یعنی این تصور که‌ مردمان تحت سلطه‌ دولت موجود(درآن زمان قاجار وسپس پهلوی) را بتوانند بصورت یک ملت واحد درآورند. دراین دوران موجودیت ملتهای درحال تکوین را یا نمی‌شناخته‌ اند ویا آن را انکار می‌کرده‌اند.[22].

   "حسین آبادیان"، در مـقاله‌ای بنام"روشنفکر ایرانی در دوره‌گذار" که‌ به‌ بررسی دیدگاههای عبدالله‌ رازی و علی‌اکبرخان داور،  به‌مثابه‌  نمونه‌هائی از تفکر غالب آن‌زمان  پرداخته‌ است، براین باور است که‌ این روشنفکران " درپی باستانیگرائی... ، سرانجام سر از حکومت قزاقها درآوردند که‌ نه‌ از میراث باستانی چیزی می دانستند و نه‌ دراین زمینه‌ نظری داشتند.." او می‌گوید:

" نسل دوم روشنفکران بعداز مشروطه‌ را علی دشتی، علی‌اکبر خان داور، مرتضی مشفق‌کاظمی، سعید نفیسی، ابراهیم‌پورداود، نصرالله‌‌فلسفی، رشیدیاسمی وعده‌ای دیگر تشکیل می‌دادند که‌ همه‌ به‌ نحوی درتوجیه‌ حکومت دیکتاتور نقش اساسی داشتند..." 

 در مقاله‌ مذکور اشاره‌ می‌شود که‌:

 " ...درفاصله‌ مشروطه‌ تا وقوع کودتای سوم اسفند، پارسیان هند در آموزش نسلی از جوانان ایرانی که‌ بعدها در زمره‌ نسل دوم روشنفکری بعد از مشروطه‌ درآمدند، نقش اساسی داشتند. باحمایت سردینشاه‌ ایرانی رئیس انجمن اکابرپارسیان هند، برخی ازجوانان ایرانی در بمبئی و کلکته‌ آموزش دیدند. نامدارترین آنان عبارت بودند از ابراهیم پورداود، صادق هدایت، عبدالحسین سپنتا. اینان هرکدام در حوزه‌های فکری، ادبی وهنری ایرانیان دوره‌ رضاشاه‌ به‌ بعد نقش غیر قابل انکار ایفا کردند. .."

  در نشریات بعد از کودتا(سوم اسفند ١٢٩٩ش.)مثل رستاخیز و آینده‌ و...مملو از  تحلیل هائی ازاین دست است که‌:

"...یک حکومت قومی، ملی وآزادیخواه‌...که‌ این پایه‌ درهم شکسته‌ را روی پایه‌ یک تمدن و اخلاق جدید بنا نماید. این تمدن واخلاق باید مرکب از اخلاقیات و عادات ایرانی باشد"... این حکومت باید از افراد دانشمند ووطن‌پرست... محافظه‌کاری را کنار گذارد و"بدون در نظرگرفتن رای اکثریت " دست به‌ اقدامات اساسی بزند.. با در گرفتن انقلاب خونینی که‌ اساس کهنه‌ را ازمیان بردارد وباقدرت تودها

نظم جدیدی مستقر سازد و یا قدرت قاهری ظهورکند که‌ به‌"جبر و زور"،اوضاع را تغییر دهد ومردم را به‌ سوی فرهنگ مدرن هدایت کند"..[23]

 از نظر  مجله‌ "رستاخیز"‌‌ ،  "...تدریس لهجه‌ ترکی، کردی، ولری وغیره‌ را بطورکلی باید برانداخت وبرای وحدت ملی کشور، مردم را مجبور کرد که‌ به‌ زبان فارسی سخن گویند واین مهم هم از طریق تحصیل اجباری قابل اجراست..."[24]

یکی از شخصیتهای بارز این دوره‌  علی اکبرخان داور است او "فرزند کلب‌علیخان خازن خلوت  خزانه‌دار اندرون دربارقاجار بود... دردوره‌ مشروطه‌ او با روزنامه‌"شرق" که‌ به‌ مدیریت سید ضیاءالدین طباطبائی منتشر می‌شد همکاری می‌کرد..."شرق" ارگان"ژون پرسان"(معنی آن پارسهای جوان است  ولی بعدایرانیان جوان ترجمه‌اش کردند) بود که‌ بعد از فتح تهران به‌‌دست عده‌ای ازمشروطه‌خواهان به‌سال ١٣٢٧ق.مصادف با1909م تاسیس شد. ظاهرا روش این گروه مثل گروه ترکان جوان در عثمانی بود که‌ به‌ زعامت مصطفی کمال پاشا علیه‌ دستگاه خلافت عثمانی به‌پاخاسته‌ بود ودرصدد استقراردولتی غیر دینی مبتنی بر ایدئولوژی پان‌ترکیسم بود، بااین حساب ایدئولوژی"ژون‌پرسان" راباید "پان ایرانیسم" خواند.... "[25]

بنا بە گفتە کرونین: " ژاندار مری دولتی در پیشبرد فعالیت ملی‌گرائی در ایران، کە در سالهای جنگ جهانی اول صورت  پذیرفت، سهم بسیار مهمی داشت". [26] (نمونە قیام کلنل محمد تقی خان پسیان نمونە بارزی از این پدیدەاست)

می‌بینیم کە این  نخبگان و تحصیل‌کردگان آن دوران صرفا ایجاد دولت مقتدر را کە بخشی از بیان شکل‌گیری ملت است را می‌دیدە اند و پیوند و ادغامی کە برای ادارە سیاسی دمکراتیک و مردمی ضروت تام دارد، ازنظر آنان پنهان ماندەاست. پر واضح است،این نخبگان کە اعقاب حکومتگران پیشینند، قصد وآرزویشان بدست گرفتن حکومت اما بە شیوە بەاصطلاح جدید بودەاست ونیازی بە تلاش در جهت گسترش آگاهی بەمردم و درنهایت مشارکت آنان در بدست گرفتن قدرت نداشتەاند.

بە زبانی دیگر موجودیت طبقاتی و اجتماعیشان در جهت تائئید و اجرای ملت سازی مدل اروپائی (اروپای جوان) بودەاست وازتعویض قدرت فقط قلدری و اعمال زور برایشان مشروعیت داشتە است چرا کە طبقات پائین را داخل آدم حساب نمی‌کردەاند.   

   بی‌مناسبت نیست که‌ به‌ جمعی دیگر از دانشجویان که‌ آنهاهم تبدیل به‌ دولت سالاران( دولت‌مردان –بوروکراتهای) حکومت پهلوی شدند اشاره‌ای بشود.

       داستانی که در زیر نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی ای است که در دوران سلطنت"احمدشاه قاجار"برای تحصیل به آلمان رفته بودند .

   «دکتر جلال گنجی» فرزند «سالار معتمد گنجی نیشابوری» نقل کرده‌:  

      

         "ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.
چاره‌ای نداشتیم، همۀ ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم.  پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم.. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است... کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟. گفتند:

آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم:«عمو سبزی‌فروش ... بله. سبزی کم‌فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . .. . بله» فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ شعر را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد:

عمو سبزی‌فروش! . . .  بله

سبزی کم‌فروش! . . ..   بله

سبزی خوب داری؟ . .. بله

خیلی خوب داری؟ . . . بله

عمو سبزی‌فروش! . . . بله

سیب کالک داری؟ .. .  بله

زالزالک داری؟ . . . . .بله

سبزیت باریکه؟ .. . . . بله

شبهات تاریکه؟ .... . . .بله

عمو سبزی‌فروش! . . . بله



این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌ شکل و یک‌‌ رنگ از مقابل امپراطور آلمان عمو سبزی‌فروش خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت. "

فصلنامۀ «ره‌ آورد» شمارۀ 35، صفحۀ 286

 

 

(انقلاب اکتبر 1917) 1297ه.ش. پیام آوردوران نوین تاریخ.

 

       انقلاب اکتبر که‌ فصل تازه‌ای درتاریخ بشریت بازکرد،درسرنوشت کشور های مستعمره‌ ونیمه‌مستعمره‌آن زمان که‌ موضوع تجدید تقسیم جهان بودند، تاثیر قاطعی گذاشت پشتیبانی دولت شوراها از حق ملل درتعیین سرنوشت خود یکی از اثرات این انقلاب بود.

     تاثیر مستقیم سیاسی اجتماعی و اقتصادی این انقلاب درسرنوشت کشورایران وترکیه‌ غیرقابل انکار است، یعنی اگر انقلاب اکتبر رخ نداده‌ بود چنانکه‌ نمونه‌ قراردادهای 1907 و 1915و1919    ... نشان میدهد بخشهای ایران امروز بی‌گمان تقسیماتی به‌غیراز این را به‌خود می‌گرفته‌ است به‌ قول "تقی‌زاده‌"اگر انقلاب اکتبر رخ نداده‌ بود، شاید امروز نه‌از ایران ونه‌ از ترکیه‌ اثری وجود نداشت"(خطابه‌ تقی‌زاده‌ در باشگاه‌ مهرگان 13بهمن1337 شمسی)

دربخش‌های دیگراین نوشته‌ اشارات بیشتری بر تاثیر انقلاب اکتبر و مقایسه‌ گذرائی بر طرح ویلسن و طرح لنین(حق تعیین ملتها در سرنوشت خویش) خواهد شد.

      

1926م. برابر با١٣٠٤.ه.ش.  آغاز سلطنت رضا شاه.

فوریه‌ 1921برابر بااسفند1299ه.ش. با کودتای سید ضیاالدین طباطبائی حکومت قاجار سرنگون وبنیان‌گذاری قدرتی متمرکز وساختن دولتی جدیدآغازشد. پایه‌ ریزی حکومت رضاخان میرپنج ازاین زمان شروع میشود. در دوران جنگ اول و بویژه‌ پس ازکودتا چنانکه‌ اشاره شد با بازگشت دوردوم مهاجرینی که‌ به‌ اروپا و عثمانی رفته‌ بودند مواجهیم ، چنانکه‌ اشاره‌ شد با گفتمانی ناسیونالیستی برای ساختن کشوری جدید بنام ایران روبروهستیم .  که‌ سرانجام با استقرار حکومت رضاشاه‌وموفقیت او در سرکوب و مهار کردن ایلات وعشایری که خود درحال پوسیدن بودند، امنیت وثباتی نسبی  را در کشوربرقرارکرد،  که زمینه مناسبی هم برای اصلاحات اندک آنزمان وهمچنین گسترش ناسیونالیسم نوپای ایرانی را فراهم آورد.  تثبیت روابط عقیم بورژواملاکی بسترمناسبی برای رشد فرهنگ عظمت طلبانه ناسیونالیسم ایرانی درپوشش واعتبار زبان فارسی بوجود آورد. حقنه کردن غرور ملی و ارزش‌های کاذب آن چیزی بود که از نظر روانی میتوانست تحمل شرایط اسفبار دوران رضاشاهی را توجیه کند. یکی از عوارض فرهنگ باستانی درقالب تقویم جلالی خودرا نشان می‌دهد. این تقویم که تنظیم کننده آن عمر خیام است،  اهمیت آن در محاسبە دقیق روزشمارسال یعنی ٣٦٥ روز و ٦ساعت و چند ثانیە است. ولی متاسفانە همین محاسبە دقیق علمی در خور ستایش  در انطباق با تاریخ «یزدگردی»که‌ ره‌آورد پارسیان هند است، تبدیل بە معجونی افتخار آفرین! بەنام تقویم ایرانی شد!. عارضه زیان‌بار این تقویم، محروم کردن نو آموزان، دانش آموزان، وداشجویان و خلاصە ایرانیان!از مقایسه حوادث دور و نزدیک تاریخی کشورشان با دنیای خارج است .  در‌واقع پذیرش این تاریخ به دوعامل منفی یاری رسانده است اول تشدید حس ناسیونالیستی ایرانی! و تقویت غرور کاذب وثانیا منزوی کردن ذهن مردم ازحوادث تاریخی دنیای پیرامون.

  اگرگفتمان مکتوب( بیشترجراید) آغاز دوران مشروطه‌  مطالبی از نوع "مکتوبات" آخوندزاده‌ ، رساله‌های طالبوف "کتاب احمد" و جرایدی مثل صور اسرافیل (علی اکبر د‌هخدا،جهانگیر خان صوراسرافیل) بیشتر در باب آزادی‌خواهی و مدرنیته‌ و تمدن جدید و افشای عقب افتادگی های فرهنگی و...دور میزد.  بابازگشت مهاجرین و ارمغان ناسیونالیسم آلمانی موج عظیمی از فرهنگ ناسیونالیستی برای بنیان گذاشتن" ایران‌" بوجود آمد، یعنی تلاش دولت‌مردان و روشنفکران و فرهیختگان (نخبگان) از فرنگ برگشته‌ برای بوجود آوردن دولتی براساس  قلمرو قاجار وبر حول محور زبان فارسی متمرکز شد.. 

 علاوەبراعتقادات شیعە گری کە مبنای فکری و اخلاقی این دولتمردان  بود(هرچند بە ظاهر ادعای لائیسیتە داشتند)، وشاید بە دلیل عام بودن و عمق نفوذ این پدیدە بە چشم نمی‌آمدەاست!.  دوعامل مهم 1-"دولت" حاضر وآماده‌(میراث قاجار) و2- زبان فارسی. بنیان ایران جدید قرارگرفت..

     در مورد  محدوده‌ قلمرو قاجار فهرست وار اشاراتی شد واما در مورد دوم، زبان فارسی می‌توان گفت: از قرن سوم هجری به‌ بعد امپراتوری اسلام در شرق کم کم دچاردگر گونی می‌شد ، امرائی که‌ با تسلط اسلام حکم می‌راندند وعرب‌زبان بودند، جای خود را به‌ حاکمان محلی می‌دادند، می‌بینیم که‌ حکام جدید علیرغم پذیرش دین اسلام ازپذیرش زبان عربی که‌ زبان حکومت اسلامی بود سر باز می‌زده‌اند، یعنی زبان عربی (به‌ هردلیلی،در محدوده‌ بحث ما نیست) نتوانسته‌ بود مستقر شود. از طغیان سامانیان، صفاریان ،طاهریان و...به‌ بعد، اندک اندک زبان "پارسی دری"  بتدریج جای‌گزین زبان حکومتی عربی شده‌ بود(چرائی آن مورد بحث نیست). زبان فارسی قرون متمادی از قفقاز تا هند بصورت زبان مدیریت(دبیری) و ادبی بکارمی‌رفته‌ است، حال حکومت‌گران سامانی باشند یا غزنوی یا مغول، تیمور باشد ویا سلجوق، همگی زبان حکومتیشان فارسی بوده‌ است(حکومت سلجوق از آسیای صغیرتا مرز چین را در بر می‌گرفته‌ است)، این زبان حتی در دربار عثمانی مقامی در اد‌بیات دربارداشته‌ است. در این رابطه‌(دبیری وشعر) زبان فارسی بی شک رنگ و بوی هیچ قومی را به‌ همراه نداشته‌ است و شاید دلیل پذیرش عام آن هم همین نا وابستگی به‌ قوم وایل و تبار خاصی بوده‌ است.  ‌هم‌چنانکه‌ مدیریت دربار قاجارهم که‌ از تبار ترک بوده‌اند زبان حکومتیشان فارسی بودەاست. اما درتبریز کە پایتخت دوم بوده‌است، بجز احکام حکومتی، در ارتباط با مردم عادی زبان ترکی متداول بودەاست..

جا افتادن زبان فارسی دری طی قرون متمادی به‌ مثابه‌ زبان حکومتی؛ دلیل ظاهر فریبی درادعای شکل دادن به‌ پدیده‌"ملت ایران" بدست دادەاست. ‌ولی چنانکه‌ اشاره‌ شد این خلط مبحث (تاریخ ادبیات زبان فارسی را بە‌جای تاریخ اجتماعی بخشی از پارسی گویان قلمداد کردن) ترفندی است  برای تدوین تاریخ ناسیونالیسم ایرانی بکار گرفتە شدە است. و درواقع اهمیت زبان فارسی، کە درحال حاظردر کشورهای تاجیکستان و افغانستان و  ازبکستان رسمیت دارد را تاحد زبان فقط یک ملت پائین می‌آورند.

   نکته‌ مهم دیگر لطمە ایست کە بە زبان فارسی وارد آمد، وآن منتسب کردن زبان فارسی به‌  یک ملت و آن‌هم ملیت ایرانی!است.  چنانکه‌ اشاره‌شد زبان فارسی قرنها زبان ادب و مدیریت(دبیری) مردمان گوناگون از آسیای صغیر تا آسیای میانه‌ و هندوستان بوده‌است و هم اکنون این زبان در کشورهای تاجیکستان، افغانستان وازبکستان  رسمیت دارد، مردم کثیری دراین کشورها پارسی گو هستند.  یعنی زبان فارسی ویژه‌ پارسی‌گویان ایران نیست. می‌بینیم اینچنین شرایطی برای زبان فارسی درایران بوجود آوردەشد کە نه درجهت ادغام و وحدت مرمان کشور ایران، بلکه بە مثابە  ابزاری در تقابل با وحدت مردمان این سر زمین بکار گرفتە شد. وتبدیل بە ابزاری  درجهت امحای مردمانی شد که عمدتاپارسی گوی نبودند.  پدیدە د د منشانە عظمت طلبی ایرانی با ابزار زبان فارسی ، حالت تدافعی درمیان مردمان غیر پارسی گوی کە در متن پروسە شکل‌گیری ایران جدید نبودند، بوجود آورد. ودرواقع ناسیونالیزم ملل تحت سلطە دولت ایران بخشا بازتاب ناسیونالیزم خودبزرگ بین ایرانی‌است.

 این عکس العمل تدافعی  تشدید کنندە پروسە شکل‌گیری ملی درمیان مناطق غیر پارسی گوی است. در‌واقع پروژه بوجود آوردن ملتی که‌ سراسر ایران را در بر بگیرد آنگونه‌ که‌از حکومت پهلوی انتظارش را داشتند، به‌ نتیجه‌ مطلوب نرسید. این پروژه‌ فقط ایالاتی را در برگرفت کە مرکزآنها شهرهای بزرگ بود، کە عمدتااز صنعت و تجارت بهرە ای داشتند ودر موقعیت اقتصادی برتری نسبت بە سایر مناطق عمدتا غیر پارسی گوی قرار داشتند. ایالاتی مثل گیلان(رشت)،آذربایجان(تبریز)،  خراسان( مشهد)، کرمان، اصفهان، شیراز، همدان وبالاخره تهران.

 با شکل‌گیری حکومت رضاشاه‌ دولتی بظاهر مدرن تاسیس می‌شود و دولت‌‌ـ‌‌ مردان فرنگ رفته‌و بە اصطلاح نخبگان ودیوانسالاران مشغول ساختن “دولت ‌ـ‌ ملت” دل- خواهشان درتحت رهبری(دیکتاتور باجربزه‌!) ایضادلخواهشان شدند.

پس از جنگ اول جهانی برای تثبیت مالکیت دولتهای پیروز در جنگ و رسمیت بخشیدن به مرزهای موجود بنام صلح جهانی(1919م. برابر با١٢٩٩ ش.) جامعه ملل بوجود آمد.  دولت وقت ایران بنام پرس یا پرشیا درآن عضویت داشت.  اما سرانجام درسال1935م. برابربا١٣١٤ه.ش با در خواست رسمی حکومت رضا شاه، نام (ایران) به کشوری که‌ (پارس ـ یا پرشین) نامیده‌ می‌شد در جامعه ملل رسمیت حقوقی پیدا کرد .

نکته مهمی که دراین تغییر نام اهمیت پیدا میکند این‌است کە تا جائی کە بتوانند  کلمە پارس یا پارسی  بە ایران و ایرانی تبدیل می‌‌کنند!(درواقع ترجمە می‌کنند). مثلا پارس باستان تبدیل می‌شود بە"ایران باستان" .  ازآن پس هرچه را که تا آنزمان پارسی خوانده شده بوده است به ایرانی ترجمه می‌شود و آنچنان در این باره صحبت میکنند که گویی واقعیتی روشن است ! پذیرش این ترفند از طرف شرق‌شناسان که طلایه داران ایجاد فرهنگ سرمایه سالاری در کشورهای غیر صنعتی شرقی برای پذیرش کالاها و سیاست های کشورهای صنعتی هستند،  در تثبیت این مهم کمک شایانی کردە است.

اما ازآنجاکه‌ روند تاریخ نه‌ به‌دلخواه‌ افراد بلکه‌تحت تاثیر مبارزات طبقاتی درزمینه‌ اجتماعی‌ـ اقتصادی متاثر از بار سنتها و عادات وفرهنگ مردم درحرکت است، بنا براین دراین گوشه‌ ازجهان نیز کشوری با میراثی از روابط ارباب رعیتی، وسنتی مذهبی خرافی نه‌ در راه گشترش سرمایه‌سالاری صنعتی بلکە در چنبرەروابط  عقیم ارباب رعیتی ماند و خود رضا شاه‌ تبدیل به‌ بزرگترین مالک کشور شد(چهل و چهار هزار سند مالکیت! بنام رضاشاه‌ به‌ ثبت رسید )[27]. سرمایه سالارانی(سرمایه دارنی) که ازآغاز سرمایه شان تجاری بود در انباشت سرمایه‌هایشان، آن را به‌ خریداملاک و زمین خواری اختصاص می دادند.  مالک" ده" بودن، به‌ پرستیژ اجتماعی تبدیل شد. اساتید اقتصاد متاخر در آثارشان تکیه‌ بر این مهم کرده‌ اند. واین چنین است که‌ اگرچه‌ بخش مهمی ازملزومات بوجود آمدن یک ملت بنام "ایران" بعد ازجنگ اول فراهم شده‌ بود ولی عدم کارائی،یا ناتوانی بورژوازی عقب ماندە و مفلوک نتوانست به‌ این امر جامه‌ عمل بپوشاند و به‌ جرات میتوان گفت که‌ حکومت دیکتاتوری رضا شاه‌ آن بخش اندک باقی‌مانده‌ از ثمره‌ انقلاب مشروطه‌ را در زیر ظاهری نه‌چندان آراسته‌ به‌ خاک سپرد. این تجربەتاریخی بەخوبی نشان داد کە بە رغم ایجاد دولتی بەظاهر مقتدر، ملت بوجود آمدە نتوانست کشور تحت حکومت آن‌را در بر بگیرد. بە عبارت دیگر شکل گیری دولت بە تنهائی وجود ملت را ثابت نمی‌کند.

 در دوران گسترش سرمایه داری برای سهولت حمل کالا وایجاد ارتبات، راه آهن دردنیای صنعتی نقش بزرگی ایفا کرد، اما در این خطه‌ بعد از ماشین دودی مسخره تهران – شاەعبدالعظیم، درزمان ناصرالدین شاه، درحکومت رضا شاه اقدام به احداث خط آهن شد که اگرتوجه کنیم این خط آهن فقط تبریز را(به مثابه دروازه ورود کالا) به تهران وصل می‌کند واز آنجا به اصفهان و خرمشهر،دروازه دیگر، گویی عمد غریبی در کار است که عبور این خط از مناطق پر جمعیت ولی غیر پارسی گوی نگذرد. در حالیکه برای وصل کردن شمال به جنوب ایران احتیاج به علم غیب نیست که گفته شوداین راه می‌تواند از مناطق آذربایجان شرقی -آذربایجان غربی کردستان -کرمانشاهان -ملایر – لرستان و بالا خره خوزستان عبور کند که ارتباط بین این مناطق پر جمعیت را امکان‌پذیر سازد وباعث گسترش تولید و مبادله کالا و زمینەای برای آمیزش ویگانگی آنان گردد، کەعمدتا پارسی گوی نیستند.

 وقایعی که‌ در دوران جنگ دوم در کشور ایران امکان بروز پیداکرد، عدم موفقیت پروژه‌ تشکیل "ملت ایران" را ثابت کرد . نقض بی‌طرفی رسمی ایران از طرف متفقین و بزیر کشیدن رضا شاه قدر قدرت ! در طرفه العینی،  گواه بر پوشالی بودن آن‌چیزیست که درمدت ١٧ سال حکومت رضاشاه در راه قوام بخشیدن به ناسیونالیسم ایرانی به‌آن مشغول بود. نمونه‌ها فراوانند و به اصطلاح موضوع روشن است .

پدیده‌ توسعه نیافتگی این امکان را به‌ کشورهای صنعتی داده‌ بود که‌ آنهارا تحت استعمار ویا به‌ مثابه‌ تحت الحمایگی در چنبره‌ قدرت خود بگیرند. در‌واقع همین عقب‌ماندگی اقتصادی وپراکندگی اجتماعی است که تسلط استعمارگران را ممکن ساخته‌ بود. پرواضح است که‌‌ تولید خانگی و کشاورزی ابتدائی  توان وکارائی مقابله‌ با کالای صنعتی را نداشت، وجود قبایل و طوایف جدا ازهم و بعضا متخاصم امکان وحدت مردم به‌مثانه‌ ملتی یک پارچه‌ راغیر ممکن می‌ساخت که‌ بتواند درمقابل استعمار گران مقابله‌کند.   چنانکه‌ اشاره‌ شد روئسای عشایر و طوایف عمدتاتبعیت هر ا‌ربابی را می‌پذیرند که‌ قدرت قبیله‌ وتبارشان را تضمین کند، در نیتیجه‌ زعماخود بمثابه‌ عمال قدرت‌های استعمارگر عمل می‌کردند. نکته‌ای منتسب به‌ چرچیل است که‌ می گوید "آنچه‌ که‌ تسلط امپراتوری انگلستان را امکان پذیر کرد بر دو پایه‌ متکی بود اول وجود روئسا و حاکمان خائن به‌ مردمشان و دوم گستردگی جهل درمیان مردم.".

حوادث بعد از جنگ جهانی اول و پیروزی انقلاب اکتبر و پدیده‌ جنبش‌های آزادیبخش ملی سبب بیداری مردمان این بخش از جهان شد، بیان گر قوام گرفتن مردمانی است که‌ به‌ عنوان "ملت " طالب بدست گرفتن سرنوشت خود هستند. درسرزمین های برجای مانده‌ از حکومت قاجار وعثمانی هم مللی درحال تکوین بودند که‌ بعدها مظاهر اجتماعیشان را در اشکال تشکل‌های سیاسی(غالبا مخفی) ویا طغیان‌هائی نشان دادەاند؛ این واکنش‌هاآمیزەای از تمایلات ملی و سنت‌های پیشین بە بیان  هابزباوم "پیشاملی" بودەاست. ‌ درادامه‌ بحث به‌آن پرداخته‌‌ خواهدشد.                   "ادامە دارد"

                             " ضمیمە"

1مقاله سعيد نفيسي در روزنامه اطلاعات

تا اوايل قرن بيستم، مردم جهان كشور ما را با عنوان رسمي" پارس يا پرشين" مي شناختند، اما در دوران سلطنت رضاشاه كه بحث رجعت به ايران باستان و تاكيد بر ايران پيش از اسلام قوت گرفته بود، حلقه اي از روشنفكران باستان گرا مانند سعيد نفيسي،محمد علي فروغي و سيد حسن تقي زاده در حكومت پهلوي اول با حمايت مستقيم رضاشاه گردهم آمده بودند كه به اين منظور اقداماتي را انجام مي دادند،"سعيد نفيسي" از مشاوران نزديك رضاخان به وي پيشنهاد كرد نام كشور رسما به "ايران" تغيير يابد، اين پيشنهاد در آذر ماه 1313 شمسي رنگ واقعيت به خود گرفت، يادداشتي را كه از نظر مي گذرانيد، مقاله اي از سعيد نفيسي در روزنامه اطلاعات است كه بعد از رسمي شدن عنوان ايران، دلايل و توجيه تاريخي و فرهنگي اين انتخاب را با عموم مردم در ميان گذاشته است.
رضاشاه آنقدر به نفيسي اعتماد داشت كه وي را مسئول تحصيل و تربيت وليعهدش(محمدرضا) در دوران تحصيل سوئيس كرد كه خاطرات حسين فردوست(دوست و همراه محمدرضا در سوئيس) به خوبي آن را روايت كرده است.

پارسينه براي نخستين بار مقاله سعيد نفيسي را منتشر مي كند

كسانيكه روزنامه هاي هفته گذشته را خوانده اند شايد خبر بسيار مهمي را كه انتشار يافته بود با كمال سادگي برگذار كرده باشند ، خبر اين بود كه دولت ما به تمام دول بيگانه اخطار كرده است كه از اين پس در زبان هاي اروپايي نام مملكت ما را بايد « ايران » بنويسند .

در ميان اروپائيان اين كلمه ايران تنها اصطلاح جغرافيائي شده بود و در كتابهاي جغرافيا دشت وسيعي را كه شامل ايران و افغانستان و بلوچستان امروز باشد فلات ايران مي ناميدند و مملكت ما را بزبان فرانسه « پرس » و به انگليسي « پرشيا » و به آلماني « پرزين » و به ايتاليايي « پرسيا » و به روسي « پرسي » مي گفتند و در ساير زبان هاي اروپايي كلماتي نظير اين چهار كلمه معمول بود .

سبب اين بود كه هنگامي كه دولت هخامنشي را در سال 550 پيش از ميلاد يعني در 2484 سال پيش كوروش بزرگ پادشاه هخامنش تشكيل داد و تمام جهان متمدن را در زير رايت خود گرد آورد چون پدران وي پيش از آن پادشاهان دياري بودند كه آن را « پارسا » يا « پارسوا » مي گفتند و شامل فارس و خوزستان امروز بود مورخين يوناني كشور هخامنشيان را نيز بنا بر همان سابقه كه پادشاهان پارسي بوده اند «پرسيس » خواندند و سپس اين كلمه از راه زبان لاتين در زبان هاي اروپايي به « پرسي » يا « پرسيا » و اشكال مختلف آن در آمد و صفتي كه از آن مشتق شد در فرانسه « پرسان » و در انگليسي « پرشين » و در آلمان « پرزيش » و در ايتاليائي « پرسيانا » و در روسي « پرسيدسكي » شد و در زبان فرانسه « پرس » را براي ايران قديم پيش از اسلام ( مربوط به دوره هخامنشي و ساساني ) و « پرسان » را براي ايران بعد از اسلام معمول كردند .

تنها در ميان علما و مخصوصا مستشرقين معمول شده كه كلمه ايران را براي تمام علوم و تمدن هاي قديم و جديد مملكت ها و نژاد ها به كار بردند و از آن در فرانسه « ايرانين » و در انگليسي « ايرانيان » و در آلماني « ايرانيش » صفت اشتقاق كردند و اين كلمه را شامل تمام تمدن هاي ايران جغرافيائي امروز و افغانستان و بلوچستان و تركستان ( تاجيكستان و ازبكستان و تركمنستان امروز )

و قفقاز و كردستان و ارمنستان و گرجستان و شمال غربي هندوستان دانستند و به عبارت آخري يك نام عام براي تمام ممالك ايراني نشين و يك نام خاص براي كشوري كه سرحدات آن در نتيجه تجاوزهاي دول بيگانه از شمال و مشرق و مغرب در نيمه اول قرن نوزدهم ميلادي تعيين شده بود وضع كردند .

اما كلمه ايراني يكي از قديم ترين الفاظي است كه نژاد آريا با خود بدايره تمدن آورده است اين شعبه از نژاد سفيد كه سازنده تمدن بشري بوده و علماي اروپا آن را به اسم هند و اروپايي ويا نزاد هندو و ژرمني و يا هند و ايراني و يا هند و آريائي خوانده اند از نخستين روزي كه در جهان نامي از خود گذاشته است خود را به اسم آريا نامده و اين كلمه در زبان هاي اروپائي « آرين » به حال صفتي يعني منسوب به آريا و آري متداول شده است .

اين نژاد از يك سو از سواحل رود سند و از سوي ديگر تا سواحل درياي مغرب را فرا گرفته يعني تمام ساكنين مغرب و شمال غربي هندوستان و افغانستان و تركستان و ايران و قسمتي از بين النهرين و قفقاز و روسيه و تمام اروپا و آسياي صغير و فلسطين و سوريه و تمام آمريكاي شمالي و جنوبي را به مرور زمان قلمرو خود ساخته است تما زبان هاي ملل مختلف آن با يكديگر روابط و مناسبات گوناگو دارد . مام مظاهر فكر و تمدن آن با يكديگر مربوط است . داستان ها و معتقدات آن همواره با يكديگر پيوستگي داشته و همواره كره زمين مظهر خير و شر آن بوده است . در اوستا كه قديم ترين آثار كتبي اين نژادست ناحيه اي كه نخستين مهد زندگي و نخستين مسكن اين نژاد بوده است به اسم « ايران وئجه » ناميده شده يعني سرزمين آرياها و نيز در اوستا كلمه « ابريا » براي همين نژاد ذكر شده است . همواره پدران ما به آرائي بودن مي باليده اند چنان كه داريوش بزرگ در كتيبه نقش رستم خود را پارسي پسر پارسي و آرائي ( هريا ) از تخمه آريائي مي شمارد و بدان فخر مي كند .

در زماني كه سلسله هخامنشي تمام ايرا را در زير رايت خود در آورده معلوم نيست كه مجموعه اين ممالك را چه مي ناميده اند زيرا كه در كتيبه هاي هخامنشي تنها نام ايالات و نواحي مختلف قلمرو هخامنشي برده شده و نام مجموع اين ممالك را ذكر نكرده اند . قطعا مي بايست در همان زمان هم نام مجموع اين ممالك لفظي مشتق از آراي باشد زيرا كه تمام ساكنيت اين نواحي خود را آريائي مي ناميده اند و لفظ آريا در اسامي نجباي اين ممالك بسيار ديده شده است . قديمي ترين سند كتبي كه در جهان موجود است و ضبط قديم كلمه ايران در آن مي توان يافت گفته آرا نوستن جغرافيادان معروف يوناني است كه در قرن سوم پيش از ميلاد مي زيسته و كتاب وي از ميان رفته ولي استرابون جغفرافيادان مشهور يوناني از آن نقل كرده و وي آن را « آريانا » ضبط كرده .

از اين قرار لااقل در دو هزار و دويست سال پيش اين كلمه معمول بوده است .

بنابراين قديمي ترين نام مملكت ما همين كلمه ايران بوده يعني نخست نام ايريا كه نام نژاد بوده است نام مملكت را آبريان ساخته اند و سپس به مرور زمان ابريان ، آيران شده و در زمان ساسانيان ايران ، ايران ( به كسر اول و سكون دوم ) بدل شده است و در ضمن اران ( به كسر اول ) نيز مي گفته اند . چنانكه پادشاهان ساساني در سكه و كتيبه ها نام خود را پادشاه ايران و اران مي نوشته اند و از زمان شاپور اول ساساني در سكه ها لفظ انيران هم ديده مي شود زيار كه الف مفتوح در زبان پهولي علامت نفي و تجزيه بود و انيران يعني بجز ايران و خارج از ايران و مراد از آن ممالك ديگر بوه است كه ساسانيان گرفته بودند .

در همين دوره ساساني لفظ ايرانشهر يعني شهر ايران ( ديار و كشور ايران ) نيز معمول بوده است و عراق را كه در ميان مملكت بدين اسم برده به اسم « دل ايرانشهر » مي ناميدند .

كلمه ايرانشهر را فردوسي و شعراي ديگر قرن پنجم و ششم ايران نيز به كار برده اند . پس مراد از ايرانشهر تمام مملكت ساسانيان بوده است چنان كه تا زمان حمدالله مستوفي قزويني مولف نزهت القلوب كه در اواسط قرن هشتم هجري بوده يعني تا چهارصد سال پيش همين نكته رواج داشته است و وي حدود ايران را چنين معلوم مي كند : از مشرق رود سند و كابل و ماوراء النهر و خوارزم ، از مغرب اران ( ماوراء قفقاز ) تا قلمرو روم و سوريه از شمال ارمنستان و روسيه و دشت قپچاق و دربند و از جنوب صحراي نجد بر سر راه مكه و خليج فارس .

اما كلمه ايران كه اينك در ميان ما و اروپائيان معمول است و لفظ جديد همان كلمه اي است كه در زمان ساسانيان معمول بوده در دوره بعد از اسلام همواره متداول بوده است و فردوسي ايران و ايرانشهر و ايران زمين را همواره استعمال كرده و حتي شعراي غزنوي نيز ايرانشهر و ايران را در اشعار خود آورده و پادشاهان اين سلسله را خسروان اين ديار دانسته اند .

پس از اينكه اروپائيان مملكت ما را در عرف زبان خود پرس يا نظائر آن مي ناميدند و اين عادت مورخين يوناني و رومي را رها نمي كردند چه از نظر علمي و چه از نظر اصطلاحي به هيچ وجه منطق نداشت زيرا كه هرگز اسم اين مملكت در هيچ زمان پراس يا كلمه اي نظير آن نبوده و همواره پارس يا پرس نام يكي از ايالات آن بوده است كه ما اينك فارس تلفظ مي كنيم .

حق همين بود كه ما از تمام دول اروپا خواستار شويم كه اين اصطلاح غلط را ترك كنند و مملكت مار ا همچنان كه ما خود همواره ناميده ايم ايران و منسوب آن را ايراني بنامند .

شكر خداي را كه اين اقدام مهم در اين دوران فرخنده به عمل آمد و اين دياري كه نخستين وطن نژاد آراي بوده است به همان نام تاريخي و باستاني خود خوانده خواهد شد .

اينك در پايان اين كار مهمي كه به صرفه تاريخ ايران صورت گرفته است جاي آن دارد كه ما نيز در ميان اصطلاح باستاني زماني ساساني و ادباي ايران را زده كنيم و مملكت ايران را هم پس از اين ايرانشهر بنويسم و بگوئيم زيرا گذشته از آن كه يادگار حشمت و شكوه ساسانيان را زنده كرده ايم و ديار اردشير بابكان و انوشيروان را بهمان نامي كه ايشان خود مي خوانده اند ناميده ايم كه كلمه بسيط را به جاي دو لفظ مركب به كار برده ايم و اميدوارم كه اين پيشنهاد در همان پيشگاهي كه پاسبان تمام بزرگي هاي گذشته و آينده ايران است پسنديده و پذيرفته آيد .

تهران 10 دي ماه 1313
سعيد نفيسي

 

 

     

 



[1] دريکي ازشب‌نامه‌هاي اجتماعيون عاميون به‌ تبع اين بروشورتعريفي از ملت آمده‌ است کە رعایاو عملە شهری و کاسبکاران و...را بعنوان ملت اعلام کردە و فقها و درباریان را از ردە ملت خارج دانستە است،(اسناد جنبش کمونیستی علی شاکری)

[2] از آنجا که‌ نظرات اين دو در شکل گيري ناسيوناليسم ايراني موثر بوده‌اند بطور مشخص از اينان نام برده‌ام.

[3]  کليه‌ ناسيوناليستهاي کشور ايران که‌ بر باستاني بودن ملت‌هايشان تأکيد دارند دراين دسته‌ مي‌گنجند.

[4]  اشاره‌ به‌ شکل گيري دولت ملت فرانسه‌ است که‌ با انقلاب به ‌‌وجود آمد ولي در آلمان با وحدت قدرتهاي حاکم و از بالا اين پديده‌ شکل گرفته ‌است

[5]  يکي از نمونه‌هاي وطني اين نوع نگرش را در "حزب کمونيست "و  انشعابات "کارگري" آن مي‌بينيم که‌ با نفي پديده‌"ملت" عملا منکر اعمال  ستم ملي مي‌شوند. 

[6]  مديرتحقيقات اکول نورمال فرانسه‌ در کتاب "زايش هويت ملی انتشارات سوي 1999 پاريس

[7]  ليون درمرکز فرانسه‌ قرار دارد

[8]  بررسي انقلاب‌کبير فرانسه به‌ مثابه‌ نمونه‌اي است که‌‌ وجوه ‌مبارزات طبقاتي را به ‌وضوح ميتوان درآن مشاهده‌ کرد‌.                                                  

.(ملیت وزبان، شاهرخ مسکوب).[9]

2-در اوایل دوره قاجار ایران به پنج حکمرانی و دوازده حاکم‌نشین تقسیم می‌شد:

  • حکمرانی آذربایجان (که آذربایجان، همدان و زنجان را شامل می‌شد) مقر ولیعهد و تحت فرمان او بود.
  • حکمرانی دوم شامل ایالت‌های کردستان، کرمانشاه، سرحد عراقین و لرستان
  • حکمرانی سوم فارس بود که علاوه بر ایالت فارس، بنادر و جزایر خلیج فارس، کهگیلویه، بختیاری و خوزستان را در بر می‌گرفت.
  • حکمرانی چهارم عبارت از خراسان و سیستان بود
  • حکمرانی پنجم را کرمان و بلوچستان تشکیل می‌داد.

از آغاز قرن سیزدهم هجری شمسی این تقسیم‌بندی تغییر

 کرد و قلمرو بعضی از حکمرانی‌ها تقسیم شد. در اواسط سلطنت ناصرالدین شاه قاجار ایران دارای چهار ایالت و ۲۳ ولایت بود:

             ایالت آذربایجان

  • ایالت خراسان و سیستان
  • ایالت کرمان و بلوچستان
  • ایالت اصفهان

 

  • ولایت گیلان
  • ولایت مازندران
  • ولایت استرآباد
  • ولایت تهران
  • ولایت قزوین
  • ولایت خمسه
  • ولایت همدان
  • ولایت عراق (اراک)
  • ولایت ثلاث (ملایر، نهاوند و تویسرکان)
  • ولایت قم
  • ولایت ساوه
  • ولایت کاشان
  • ولایت کمره
  • گلپایگان
  • خوانسار و محلات
  • ولایت اصفهان
  • ولایت بختیاری
  • ولایت یزد
  • ولایت بروجرد
  • ولایت کردستان
  • ولایت کرمانشاهان
  • ولایت لرستان
  • ولایت خوزستان
  • ولایت جهانگیریه
  • ولایت بنادر خلیج فارس
  • ولایت کویرهای مرکزی

 

3-) از رجال با فرھنگ عھد ناصری بوده بیشتر به‌ خدمات مطبوعاتی مانند ریاست دار الطباعه‌ دولتی و وزارت انطباعا ت اشتغال داشته‌ ویکی از پرورش یافتگان دارالفنون بوده به‌زبان فرانسه‌ و فرھنگ فرنگی نیک آشنا بوده ودر مدت 25 سال خدمت گذاری درحکومت قاجار خواندن روزنامه‌ھای اروپا ودادن ھر گونه‌ اخبار خارحی به‌ شاه بعھده او بوده است وھم او حامل حکم قتل امیر کبیر بود ه و حکم کشتن محمد علی باب که‌ به‌فرمان امیرکبیر صادر شده‌ بود ھم بتوسط او به‌ تبریز برده شد

 

[12] (ترجمھ فارسی این کتاب بەنام جامعه‌ شناسی مردم کرد ترجمه‌

ابراھیم یونسی):

 

.3 - تداوم قبیله‌ گری وعشایری، تا ھم اکنون هم درمیان اعراب بردوام است،و بنا بر این امت آل سعود ویا آل نھیان وتمام شیخ نشینان عرب

را نمیتوان ملت خواند.بلکه‌ قبایل حکومت گری هستندکه‌ برخورداراز قدرت مالی ناشی از نفت،حکمرانی میکنند،حکومت آنھا ھنوز بر اساس امتیازات خانوادگی است وموجودیتشان نه‌ بر پایه‌ خواست مردم وبقولی"اراده ملی" که‌ بر شانه‌قدرتھای صنعتی سرمایه‌ داری استوار است(اشغال کویت  وباز پس گرفتن آن را بیاد بیاوریم)

    

[14] میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله‌(1250-1326ق.) کە تحصیلکرده‌ پاریس بود روزنامه‌ای بنام قانون باشعار"اتفاق وعدالت وترقی"درلندن به‌‌زبان فارسی منتشر کرد ، نخستین شماره‌آن1307 ق.(1890م.) چاپ شد. او رسالات وکتابهای زیادی نوشته‌ است ،ازجمله‌ کتاب"یک کلمه‌" ورساله"وزیر ورفیق"را  می‌توان نام برد.  نمونه‌ کوتاهی از رساله‌ "وزیرورفیق" نشان دهنده‌ تلاشی است که‌ مستملکات قاجاررا ایران می‌نامد. ادبیاتی کە قبل از آن وجود نداشتە است.

      "رفیق--... لذت بزرگی راآن وزیر درایران خواهد بردکه‌ بتواندبگویدراه آهن ایران را من ساختم،اماکن مشرفه(نجف وکربلا) رامن گرفته‌ام، افغان مال من‌است، عهدنامه‌ترکمان‌چائی رامن پاره‌کرده

ام، اسلام را ازچنگ کفارمن نجات داده‌ام، مالیات ایران رامن به‌ پنجاه کرور رسانیده‌ام، راه تسخیرآسیا

را من بازکرده‌ام، لذت وزارت ایران دراین آثارهاست، ومن هنوز نتوانسته‌ام بفهمم چطورمی‌شودکه‌

یک وزیر ایران این لذت‌های روح‌پرور را می گذارد وعمرخودرا در آرزوی بازیچه‌های شخصی بی‌معنی تلف می‌کند.   

    چهل سال است "لرد پالمرستون" وزارت می‌کند ، همیشه‌ مقروض بوده‌است، ودرعمرخودش نه‌یدک داشته‌است نه‌ فراش،...

..............................................................

   وزیر—حالا چکنیم که‌ این معجزه‌ها ظهوربکند  که‌دولت ایران صاحب یک کرور لشکر بشود؟

   رفیق—همان تدبیر که‌صاحب کتابچه‌ غیبی تکلیف می‌کند.

    وزیر—عجب اسباب معجزه‌پیداکرده‌اید؟ازیک خواب دروغ چه‌حاصل؟من قسم می‌خورم آنچه‌ نوشته‌است خودش هم نمی‌فهمد...."

 

    ویا در "رساله اصول تنظیمات" که‌ آگاهی اورا به‌ چگونگی ایجاد وملزومات شهر های مدرن نشان می‌دهد می‌نویسد:

 

   "...ازممالک فرنگستان بیست کمپانی بزرگ به‌ ایران دعوت نمائید وبه‌ آنها امتیاز بدهید... راه های آهنی ایران را از چند جا شروع کنید. درهریک از ممالک ایران‌بانکهای تجاری وبانکهای ملی وبانکهای زراعت بسازید..."(تاکید  بر ممالک ایران ازنگارنده‌است)

  این نمونه‌ نثر ساده‌ ای است که‌ قبل ازآن نه‌ در فرم ونه‌ در محتوی یعنی تاکید بر مملکت ویا ممالک ایران مرسوم نبوده‌ است. 

   

-بەگفتە" ملکم مینو دبو" رئیس صندوق  همازوری زرتشتیان (2013م.) صدوپنجاهمین سال تاسیس این صندوق در لندن را جشن گرفتە[15]

اند.                                           (بی.بی.سی) بەعبارتی دیگر سەشنبە13 اوت 2013

7- ( دكارت فیلسوف،ریاضی‌دان وفیزیکدان خردگرای قرن 17م.(   1596- 1650)

 "چهار دستور آينده مرا بس است به شرط آن كه عزم دائم راسخ كنم بر اينكه هرگز از رعايت آن ها تخلف نورزم:(((نخست اينكه هيچ گاه هيچ چيز را حقيقت نپندارم جز آن كه درستي آن بر من بديهي شود يعني از شتابزدگي و سبق ذهني سخت بپرهيزم و چيزي را به تصديق نپذيرم مگر آن كه در ذهنم چنان روشن و متمايز گردد كه جاي هيچ گونه شكي باقي نماند.
دوم آنكه هر يك از مشكلاتي را كه به مطالعه در مي آورم تا مي توانم و تا اندازه اي كه براي تسهيل حل آن لازم است تقسيم به اجزا نمايم
سوم آن كه افكار خويش به ترتيب جاري سازم و از ساده ترين چيز ها كه علم به آن ها آسانتر باشد آغاز كرده و كم كم به مركبات برسم و حتي براي اموري كه طبعا تقدم و تاخر ندارد ترتب فرض كنم
.
چهارم آن كه در هر مقام شماره امور و ساده كردن را چنان كامل نمايم و بازديد مسائل را به اندازه كلي سازم كه مطمئن باشم چيزي فروگذار نشده است.))) نقل از رساله گفتار در روش راه بردن عقل -- نوشته دكارت -- ترجمه محمد علي فروغي((( يك چيز هست كه در آن شك نتوان كرد و آن اين كه شك مي كنم. چون شك مي كنم فكر دارم و مي انديشم. پس كسي هستم كه مي انديشم))) و يا  عبارت معروف او "مي انديشم - پس هستم"

 

8-(در محرّم 1298هجرى، محمّد و اصل مدرس رياضي مدرسه اعزه حيدر آباد دكن، نامه اي نوشته و از سيّد مي پرسد: (در اين روزها از تمامي هندوستان، چه ممالك مغربيه و شماليه و چه او دوچه پنجاب و چه بنگاله و چه سند و چه حيدر آباد دكن، صداي نيچر، نيچر به گوش مي رسد... اين فرقه، در از دياد و افزوني است، خصوصاً در ميان مسلمانان... آيا اين طريقه منافي دين است و يا اين كه هيچ مخالفتي با دين ندارد چه نسبت است در ميان اين طريقه و آثار مطلق دين در مدنيت و هيئت اجتماعيه...). سيّد، در پاسخ رساله اي رامي نويسد كه به رساله نيچريه معروف مي گردد.  وي در مقدّمه مي نويسد: (نيچرعبارت است از طبيعت. و طريقه نيچريه همان طريقه دهريه است كه در قرن سوم و چهارم پيش از ميلاد مسيح، در يونانستان ظهور كردند و هدف اصلي آنان از بين بردن اديان و تأسيس اساس اباحت و اشتراك است. براي اجراي اين هدف، تلاشها و اقدامات فراواني انجام داده اند و در لباسها و نامهاي گوناگون خود را ظاهر ساخته اند. در هر امتّى، اين جماعت پيدا شدند، اخلاق آن امّت رافاسد كردند و سبب زوال و نابودي آن گرديدند. اگر كسي در مبادي و مقاصد اين گروه غور كند، به خوبي براي او روشن خواهد شد كه به غير از فساد مدنيت و تباهي هيأت اجتماعيه، نتيجه ديگري بر آراء اينها مترتب نخواهد شد)

[18]- عواقب نکبت‌بار این پدیدە بعد از بیش از ١٥٠ سال در قالب جمهوری اسلامی پاکستان (لانە جانیان القاعدە) و حکومت جمهوری اسلامی ایران، بر دوش بشریت سنگینی می‌کند.

[19]"...ای جلال الدوله‌ به‌ تخت جمشید وتاج قباد سوگند که‌ وقتی‌که‌ از فرنگستان به‌ خاک ایران رسیدم واین رویهای عبوس ترش وقد های قوزی وخمیده‌ناخوش...و رویهایبی رنگ بغبارآلوده‌ کدر واسارت وننگ وذلت کشیده‌ ایرانیان راکه‌ دیدم درجه‌ ظلمهای متمادی واسارتهای متوالی درایادی ظلمه‌ وآثار فقر وپریشانی ازتطاول وچپاول پادشاهان متعدی را در باره‌ اهالی بیچاره‌ ایران فهمیدم..."  بعد همه‌ این بد بختی‌هارا از سلطه‌ اعراب می‌داند وعمامل تاریخی را بحساب نمی‌آورد". – (هزار سال نثر پارسی –کریم کشاورز) .  

11- (این قرارداد با واسطه‌گری فرانسه‌ در سن پطرز بورگ بین انگلستان و روسیه‌ بدون اطلاع دولت ایران کە مشروطە هم شدە امضاشد همان‌گونه‌ که‌بیست سال پیش ازآن در کنفرانس برلین دولتهای اروپائی، قاره‌ آفریقا را تقسیم کرده‌‌بودند ).

[21] "رضا افشار وسعداله‌ درویش که‌ در منطقه‌ کرمانشاه‌ ماموریت داشتند(ازطرف کمیته‌ ملیون- آلمانها) پس از پایان کار نزد میرزاکوچک خان جنگلی رفتند " د.جمشید بهنام برلنی ها به‌نقل از جمالزاده‌".

به‌ احتمال زیاد پیوستن خالو قربان به‌ جنگل دراین رابطه‌ بوده‌ باشد ،نگارنده‌ این مطلب در جوانی از یکی از تفنگدارانی که‌ همراه‌ خالو قربان بوده‌ شنیده‌ام که‌ او(زنده‌یاد فتح الله‌ پرویزی، برادر رزاعی پدرم) ، و دهنفر دیگر اهل روستای نَوَره‌ِ(روستائی از توابع سنندج) که‌ درآن زمان کاروانچی- گری می‌کرده‌اند ،( از

سلیمانیه‌"واقع درکردستان کنونی عراق"که‌ درآنزمان تحت سیطره‌ انگلیسها بوده‌است، ازطریق" کردستان ایران(مریوان،سنندج، بیجار)" ، زنجان و قزوین کالاهائی نظیر ادویە،منسوجات ودیگر کالاهای اروپائی و هندی را به‌ رشت می‌برده‌اند و از رشت برنج و اجناس  روسی به‌ سلیمانیه‌ می‌برده‌اند)

[22]14-در نقل قولی که‌ از کتاب "آغا.شیخ،دولت" به‌آن اشاره‌ شد در مورد تشکیل دهندگان جنبش ترکهای جوان هم چنین موردی وجود داشته‌ است که‌اکثر تشکیل دهندگان این جنبش کسانی بوده‌ اند که‌ زبان مادریشان ترکی نبوده‌است مثل عبدالله‌ جودت که‌ با روشنفکران آن زمان ایرانی ارتباط داشته‌ در رساله‌ ای میگوید:"...تمدن دومی وجود ندارد.تمدن یعنی تمدن اروپائی،وباید آن را باهمه‌ خوبیها وبدی‌هایش پذیرفت." ( د.ج. بهنام ایرانیان و اندیشه‌ تجدد) ویا اسحاق سکوتی از روشنفکران معتبرآن زمان بود که‌ زبان مادریش کردی بود.

[23]   15روشنفکری ایرانی در دوره‌ گذار"حسن آبادیان"

                                                                                                                                                                     [24]همان منبع

[25] همانجا

ایران و جنگ جهانی اول(؛یدان قدرت های بزرگ) گردآوری وتالیف:تورج اتابکی-ترجمە مهدی حقیقت‌خواه- تهران-نشر "ققنوس" ١٣٨٧[26]

تورج اتابکی دراین زمینە مراجحە بە:"گزارش در مورد ژاندارمری دولتی کتاب سرهنگ دوم پرویزافسر، تاریخ ژاندار مریایران(قم١٣٣٢)؛ کتاب جهانگیر قائم‌مقامی، تاریخ ژاندارمری ایران(تهران١٣٥٥) را توصیە می‌کند.

[27] ‌ کتاب گذَته چراغ راه آینده و مقاله‌ درباره‌ داور وایران به‌زمان رضاشاه‌ احمد سیف